شمارشگر وبلاگ را که چک میکردم، دیدم کسانی از سایت برادر؟ حسین درخشان قلم رنجه کرده و احتمالاً یادداشتهای این وبلاگ را با اشتیاق(!) مطالعه فرمودهاند، یعنی «نامحرمانه» در سایت آقای برادر حسین درخشان چیز شده است! من از همین جا به تمام خبرنگاران درونمرز و بیرونمرز و بدونمرز اعلام میکنم که چی فکر میکردیم چی شد! منتظر بودیم که از رجانیوز لینکمان کنند، از سایت «سردبیر خودم» و «نگاه فراساختاری حسین درخشان به ایران و ورای آن» سردرآوردیم! یکی نیست به این آقای برادر حسین درخشان بگوید «خودیشو با من چیکار دارو؟» و از این حرفها گذشته، باید در برنامه ۹۰ با حضور برادر مؤمن و متعهد(!) سید محمد خاتمی بررسی شود که اصولاً حسین درخشان این روزها چه مرگش شده؟ البته حضور مشارٌالیه یعنی خاتمی در برنامه ۹۰ چند ماه به طول میانجامد چون لازم است با برخی سازمانهای بین المللی هماهنگی شود. نه اینکه استفاده از وسایل مخابراتی کار سختی باشد، بلکه لازم است ایشان در قالب چند همایش دانشگاهی و دعوت آکادمیک، سفری به چند کشور غربی داشته باشد، تا در اثنای این سفرها مذاکرات لازم انجام گردد و قرار مرار(!)ها چیز شود. لذا تا آن زمان، عجالتاً فرضیه های موجود را فقط طرح میکنیم:
نکته اخلاقی: آقای درخشان! شماره موبایلت را بده در سفری که تیرماه به اروپا دارم ملاقاتی داشته باشیم. ضمناً من آدم خطرناکی نیستم!
اشاره: این سومین یادداشتی است که در این باره قلمی میشود. همانگونه که در نخستین مقاله عرض شد: نمیدانم چرا وقتی این خبر را شنیدم به یاد حضرت امام خمینی(ره) افتادم و بیانات ایشان بود که از جلو چشمانم رژه میرفت و صدای ایشان که در گوشم میپیچید و آرامم میکرد. آخر مگر نه اینکه ما فرزندان حضرت امام(ره) هستیم و در مکتب او پرورش یافتهایم؟ و مگر جوانانی که از کانون ملکوتی شیراز به پرواز درآمدند و به اعلی علیین رسیدند، پیروان راستین همان امامی نبودند که فرمود:«بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود»؟! حضرت امام خمینی(ره) پس از شهادت علامه مطهری(ره) در مدرسه فیضیه طی سخنانی فرمودند:«این انقلاب باید زنده بماند؛ این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست. بریزید خونها را، زندگی ما دوام پیدا می کند؛ بکشید ما را ، ملت ما بیدارتر میشود. ما از مرگ نمیترسیم و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید. دلیل ِ عجز شماست که در سیاهی شب متفکران ما را میکشید؛ برای اینکه منطق ندارید! اگر منطق داشتید که صحبت میکردید؛ لکن منطق ندارید! منطق شما ترور است؛ منطق اسلام ترور را باطل می داند!»
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، وزیر اطلاعات گفت: «با تلاش سربازان گمنام امام زمان (عج) و مأموران نیروی انتظامی، عامل اصلی انفجار در حسینیه سیدالشهدای کانون رهپویان وصال شیراز، در یکی از شهرهای شمالی کشور دستگیر شد.» غلامحسین محسنیاژهای امشب در گفت و گو با خبرنگاران افزود: «فرد اصلی که در بمبگذاری مباشرت مستقیم داشت عصر امروز در حالی که قصد خروج از کشور را داشت شناسایی و دستگیر شد و در هنگام دستگیری نیز مسلح بود.»
وی با اشاره به اینکه پنج تن دیگر از عوامل این گروه تروریستی نیز شناسایی شده و از آنها مقادیری مواد منفجره و سیانور کشف شده است، خاطر نشان کرد: «این افراد که همگی ایرانی هستند از قبل شناسایی شده بودند و ارتباطات آنان با کشورهای خارجی محرز شده بود.»
وزیر اطلاعات با اشاره به شناسایی سرپل اصلی این گروه تروریستی در یکی از کشورهای خارجی، تصریح کرد: «این گروه تروریستی با کشورهای آمریکا و انگلیس ارتباط داشته و پیش از این نیز از طریق وزارت امور خارجه به آن کشورها اعلام شده بود اما نه تنها هیچ اقدامی در جلوگیری از اعمال تروریستی آنها صورت نگرفت بلکه حمایت نیز شدند.»
محسنیاژهای با بیان اینکه علت عدم انتشار خبر تاکنون احتمال لو رفتن اطلاعات کسب شده و فرار عوامل اصلی بمبگذاری بود، تصریح کرد: «این عوامل قصد داشتند بعد از انجام بمبگذاری در حسینیه سیدالشهدای شیراز در نقاط دیگری نیز اقدامات تروریستی انجام دهند.»
وزیر اطلاعات با رد ارتباط این عوامل با گروههایی که پیش از این مسئولیت این حادثه را بر عهده گرفته بودند، گفت: «اطلاعات تکمیلی را بعد از پایان تحقیقات به اطلاع مردم خواهیم رساند.»
به گزارش فارس، ساعت ۲۱ روز بیست و چهارم فروردین ماه سالجاری بر اثر انفجار در حسینیه سیدالشهدای کانون رهپویان وصال شیراز ۲۰۲ نفر از هموطنان در حین عزاداری اباعبدالله(ع) شهید و مجروح شدند و پیش از این مسئولان احتمال خرابکاری و عمدی بودن این حادثه را رسماً رد کرده بودند.
پینوشت: صاحب این قلم ابتدا بر اساس شواهد و تحلیل شخصی نوشت: باید به عزیزانی که وظیفهی امنیت و نظم جامعه را عهده دار هستند خاطر نشان کرد که با امن نشان دادن جامعه، امنیت ایجاد نمیشود و راست گویی موجب ناامنی نمیگردد و از طرفی اقرار به وقوع یک حادثهی تروریستی باعث تقویت تروریستهای کوردل نمیشود و پیروزیای به نامشان ثبت نمیکند، چرا که از یک طرف ترور و خشونت نزد ملت غیور ایران و آزادگان جهان محکوم است و از طرف دیگر بردن یک کیف به یک هیئت عزاداری بدون محافظ، کاری است که از یک بچهی هفت ساله هم برمیآید! پس ارزش شهدای حادثه را پایین نیاورید، با مردم روراست باشید و مطمئن باشید در این صورت موجودیت بهائیت و وهابیّت بیش از پیش متزلزل خواهد شد و چهرهی پلیدشان منفورتر خواهد شد و علاقه و دلبستگی مردم به نظامشان دوچندان خواهد گردید. [لینک] اما بلافاصله کارشناسان اعلام کردند که خرابکاری منتفی است و اینجانب هم با احترام به نظر ایشان با شجاعت نظرم را پس گرفتم. گویا دلایل امنیتی و قصد غافلگیری عامل اصلی باعث این پنهانکاری شده است و البته بنده از هر مقولهای سردربیاورم، این یک قلم جنس (مسائل امنیتی) را نمیفهمم. حتی به دوستی که مرا مطمئن کرده بود نظر کارشناسان بر انفجار اقلام نمایشگاهی بوده، گفتم چرا به من اینگونه گفتی؟ ایشان فرمود(!):«نمیخواستم در وبلاگت بنویسی» و مگر این همه برادران و خواهران شیرازی که نوشتند به کجای امنیت خلل وارد شد؟! البته به عهده گرفتن ناشیانهی یکی دو گروه مجهول الهویه مرا از پیش مطمئنتر کرد و مهمتر از همه عبارت «شهادتگون» در پیام رهبر معظم انقلاب بود. اما یک نکته همچنان مرا در شک فرو برده بود و آن اینکه شنیدم علیرضا نوری زاده (خائن و وطن فروش) [+ +] در همان ساعات اولیه اعلام کرده که خرابکاری در میان نبوده است!!! و چون این مردک جز دروغ چیزی نمیگوید، از شما چه پنهان به نظر کارشناسان شک کرده بودم!
اما اگر مخفی نگاه داشتن اطلاعات به دست آمده، به دستگیری مباشر اصلی حادثه کمک کرده، خوشحالم که امیر عباس هم ناخواسته در این امر سهیم بوده است ؛ به هر حال برای دوستان که معلوم بود، به دیگران هم ثابت شد که کانون رهپویان در مسیر درست و دشمنشکن گام برمیدارد و برای یک بار هم که شده، در ِ باغ شهادت به روی اعضای آن باز شد تا یادمان بماند که دفتر و کتاب شهادت همچنان باز است و عاشقان شهادت از وصول به آن محروم نیستند! پایان سخن، همان است که اول بار عرض شد، یعنی همان است که حضرت امام خمینی(ره) فرمودند:«خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند [...] و بدا به حال من که هنوز ماندهام.» [لینک]
اگر آدمی آفریده شده تا عبادت پروردگار را به جا بیاورد و به کمال برسد و اگر نماز ستون دین است و اگر شرط قبولی اعمال، قبولی نماز است؛ شایسته است تمام امور و برنامههای فردی و اجتماعی بر مبنای نماز و نماز اول وقت شکل بگیرد. توجه داشتن به این مسئله وظیفهی همگانی است. من و شمای وبلاگ نویس، ورزشکاران، کارگران و کارفرمایان، دانش آموزان و معلمان و دانشگاهیان، کارمندان و مدیران و ... .
جای بسی تأسف است که گاهی مثلاً میبینیم که یک مسابقهی فوتبال به صورت زنده در حال پخش است، هنگام اذان میشود، مجری ۷-۶ ثانیه سکوت میکند و بعد با آرزوی قبولی طاعات(؟) برای بینندگانی که در آن ۷-۶ ثانیه چشمان مبارک را به صفحهی جادو دوختهاند، امر خطیر گزارش را پی میگیرد. تا به حال دیدهاید که یک بازیکن باشگاهی یا ملی، وقتی روی نیمکت است و وقت نماز میشود، کنار نیمکت بایستد و نماز بخواند؟ و یا حتی یکی از عوامل تیم؟ آیا اگر نماز در زندگی ما حرف اول را میزد، ممکن نبود بارها چنین صحنههایی را شاهد باشیم؟ اگر این مثال را زدم به دلیل تأثبرگذاری بالای ورزشکاران و به دلیل وظیفهی خطیر رسانهی ملی بود. شخصاً به حجة الاسلام و المسلمین محسن قرائتی - رئیس محترم ستاد اقامه نماز - پیشنهاد میکنم که لیگ برتر فوتبال و گروه ورزش شبکه ۳ سیما را در برنامههای خود لحاظ کنند.
من سوزنبان نیستم، ولی اجازه بدهید سوزنی هم به قشر خودمان (وبلاگ نویسان) بزنم. آیا اگر نماز حرف اول را در زندگی ما میزد، ممکن نبود دست کم یکی از آن چند نفر وبلاگ نویس ِ حاضر در آن برنامهی خاص، هنگامی که وقت نماز میشود، بلند شود و نماز بخواند تا مهمترین پیام انقلاب اسلامی ما به چشم آن خبرنگار امریکایی بیاید؟ یا اگر هم فراموشیای رخ داد، نباید انتظار داشته باشیم که تذکر یکی از حاضرین در وبلاگ خودش، مورد توجیه عجیب و غریب آن دیگری قرار نگیرد؟ یا چرا باید شاهد باشیم که چند نفر از همکاران ما در ماه مبارک رمضان جماعتی را به افطار دعوت کنند، ولی امکان نماز اول وقت فراهم نباشد؟ هر چند به روشنی موردی را نام نبردهام و فقط یکی دو نفر متوجه مثالها میشوند، اما اجازه بدهید به موارد دیگری که در نت و وبلاگها هست اشاره نکنم!
به هنگام وقت فضیلت نمازهای یومیه در کوی و برزن و خیابان و بازار قدم بزنید. فوج فوج مردم سرفراز و مسلمان را میبینید که به امور روزمره مشغول اند و توجهی به نماز اول وقت ندارند. مسئله این نیست که ممکن است بعضیها گرفتاری خاص داشته باشند، کما اینکه نماز اول وقت واجب نیست، اما مهم این است که جامعه دغدغهی نماز و نماز اول وقت را ندارد!
گاهی هم در اماکن متبرکه به هنگام نماز صبح میتوان جماعتی را دید که در خواب ناز تشریف دارند و خادمین محترم هم با سکوت خود، خواب ایشان را به رسمیت شناختهاند. در عکسهای فوق مشاهده میکنید که نماز جماعت صبح تمام شده است، اما هنوز کسانی در خواب هستند. البته یکی دو نفر از اینها که دراز کشیدهاند، نمازشان را خواندهاند.
اگر آدمی آفریده شده تا عبادت پروردگار را به جا بیاورد و به کمال برسد و اگر نماز ستون دین است و اگر شرط قبولی اعمال، قبولی نماز است؛ شایسته است تمام امور و برنامههای فردی و اجتماعی بر مبنای نماز و نماز اول وقت شکل بگیرد.
|
به یاد ایام نوجوانی سوار موتور شدم تا گشتی در کوچه و خیابان بزنم و شهرم را ببینم. در خیابانی خلوت، یک پیرمرد با کیفی شبیه زنبیل به دست و لباسی ناهمگون با جامعه، کنار خیابان حرکت میکرد و نگاهی به پشت سر داشت تا مگر تاکسیای از راه برسد. توقف کردم و گفتم:«موتور سوار میشوید؟» با خوشحالی سوار شد و تشکر کرد. لحظاتی بعد گفتم :«تا به مقصد برسیم مرا نصیحت کنید.» گفت:«من چیزی ندارم بگویم» و بعد از اصرارم گفت:«آن قدر علم پیشرفت کرده که ما دیگر چیزی نمیتوانیم بگوییم». باورش نمیشد بتواند چیزی بگوید که برایم مفید باشد. برای اینکه یخ را بشکنم پرسیدم:«به بچههای خودتان چه نصیحتی میکنید؟» و درست به هدف زده بودم، مثل کسی که دنبال فرصتی میگشته تا مهمترین دغدغهی شب و روزش را بیان کند، بلافاصله گفت:«بهش میگویم بابا اقلاً این نمازت را بیا مسجد بخوان. بیا کنار بقیه مؤمنین. نگذار آخر وقت. اول وقت بخوان که فایده داشته باشد، اما گوشش بدهکار نیست. میخواند، اما چه خواندنی؟! ده دقیقه مانده به آخر وقت یادش میافتد.» در میان صحبتها اشاره میکند که رزمنده بوده. خدای من! ۶۳ ماه جبهه بوده است و با خود میاندیشم که چقدر خوب شد این پیرمرد را سوار کردم. میگفت:«به پسرم میگویم که به خاطر سابقهی جبههی من معاف شدی، مدرکت هم پایین بود اما در بانک استخدام شدی، حالا به شکرانهی این نعمتها اقلاً نمازت را درست بخوان و با خدا باش. اما گوش نمیکند. تازه به لباس پوشیدن من ایراد میگیرد که چرا کت و شلوار نو نمیپوشی. بهش میگویم بابا مگر پیغمبر(ص) چطور لباس میپوشید؟ ما مسلمان هستیم یا نیستیم؟» در مورد بقیهی بچههای محلشان پرسیدم و پاسخ داد:«جوانهایی داریم در مسجد، پاک! آن قدر نورانی هستند که آدم حظ میکند. پیغمبر ! هستند. اما اگر رفیق بگذارد! رفیق بد که نمیگذارد، اگر بگذارد اینها پیغمبر هستند.» (اکنون به یاد این بیت افتادم که: در جوانی پاک بودن شیوهی پیغمبری ست / ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار )
به مقصد رسیدیم. گفتم:«مهمترین درس زندگی را شما در همین چند دقیقه در گوش من گفتید. علم ماشینی کجا عقلش به این معارف قد میدهد؟» و گوشی تلفن همراه را بیرون آوردم و اجازه خواستم عکسی از او بگیرم. بعد گفت:«در مدرسهی علمیهی [...] خادم هستم. ده دقیقه به اذان صبح بلندگو را روشن میکنم. قرآن و اذان پخش میشود. هی چشمم را میمالم طلبهها بلند بشوند اقلاً نماز خودشان را بخوانند، میبینم نه معلوم نیست! نگاه میکنی دو دقیقه مانده به آفتاب، یک دقیقه دو دقیقه مانده به آفتاب (میخندد) اینها هم این طور طلبه هستند! بابا این مردم تعجبآور اند!»
· مطلب مرتبط: برنامهی روزانهی امام خمینی [لینک]
|
آقای اسطوره! سلام. من از شما بدم میآید، لطفاً از من شکایت کنید. البته من آن زمان که گلزنی را شروع کردید، با اینکه استقلالی بودم همواره شما را تحسین میکردم. آن وقت که گل میزدید و دستها را باز میکردید و مثل هواپیما روی چمن سبز به پرواز درمیآمدید. بعد که هی دویدید و گل زدید و هی مردم را خوشحال کردید. البته در جام جهانی شما خیلی بد بودید و اکثر اهالی فوتبال معتقد بودند شما بیجهت در ترکیب تیم هستید، من هم از شما لجم گرفته بود، ولی از شما بدم نمیآمد. همیشه معتقد بودم کسی که از بحرانها میجهد، کسی که بهترین موفقیتها را در سختترین شرایط به چنگ میآورد، حتماً باید رابطهاش با خدا خوب باشد و بر خلاف شما لابیهای دنیایی را بیارزش میدانم. شما به قول خودتان لابی دنیاییتان هم قویتر بود. هر چند در مورد تصدی سرمربیگری تیم ملی گفتید که لابیتان خدا بوده، اما برای این ادعایتان سندی ارائه نکردید! راستی آقای بذرپاش که دوست صمیمی دکتر احمدینژاد هستند، در سایپا چه جایگاهی دارند؟!
وقتی که سرمربی تیم ملی شدید با اینکه معتقد بودم در حق قلعه نویی جفا شد، اما باز هم از شما حمایت کردم و از صمیم قلب برای موفقیت شما و تیم ملی فوتبال کشورم دعا کردم. اما حالا دیگر از شما بدم میآید. شمایی که برای هیچ و پوچ شخصیتی چون محمد مایلی کهن را به دادگاه کشانیدهاید. شما به برکت امثال مایلی کهن و با استفاده از ظرفیت فوتبال این آب و خاک و با پامال کردن حق جوانترها و حضور در تیم ملی در سن سی و چند سالگی آقای گل جهان شدید.
چطور نمیفهمید که حق استادی یعنی چه؟ چطور نمیدانید که مایلی کهن برای این ایران، برای این فوتبال، برای این جوانان و برای بازیکنان این مرز و بوم از جمله خود شما چه زحمتهایی متحمل شده؟ آقای اسطوره! چطور نمیفهمید که اگر چه مایلیکهن چندسالی است کمی عصبیمزاج شده ولی او نیز اسطوره است؟! آقای اسطوره شما میخواهید چه چیزی را ثابت کنید؟ کی سابقه داشته یک کارشناس را برای دادن نظر مخالف به دادگاه بکشانند؟ آقای اسطوره! مقام چهارمی فوتسال جهان را یادتان هست که توسط همین مربی به دست آمد و هرگز تکرار نشد؟ آن هم در زمانی که تیم دوم مغلوب ایران شده بود؟ جام اخلاق همان دوره و برگزیده شدن سید مهدی ابطهی را چطور؟ نه گمان نمیکنم. آقای اسطورهی فراموشکار! شما خیلی چیزها را فراموش کردهاید و من از اسطورههای فراموشکار بدم میآید. چطور نمیفهمید که مایلیکهن اسطوره است؟ من از اسطورههایی که اسطورهها را به دادگاه میکشانند تا خودشان را اثبات کنند بدم میآید. آقای سرمربی! من از کسانی که لابیشان قویتر است بدم میآید. آقای اسطوره! شما در جام جهانی بد بودید، بسیار هم بد بودید و با قرار گرفتن در ترکیب تیم، حق جوانان و حق مردم را ضایع کردید. شما بد بودید و محاکمهی مایلی کهن دردی از شما دوا نمیکند. من از کسانی که با به چالش کشیدن دیگران، میخواهند بدیهای خودشان را ماست مالی کنند بدم میآید. آقای دایی لطفاً از من شکایت کنید، من از شما بدم میآید.