نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

سه شعر متعهد در محکومیت هتک حرمت قرآن کریم

اشاره: قطعه شعر مندرج در یادداشت قبل [لینک] که ایرادهایی نیز داشت، مورد توجه دوستان قرار گرفت. تصمیم گرفتم سه قطعه شعر از شاعران متعهد کشورمان که در محکومیت عمل ننگین و ضد بشری هتک قرآن کریم سروده شده است، تقدیم کنم.

به کشیشی که خودسوزی کرد در فلوریدا...

علیرضا قزوه

اگر خدا بخواهد

ابرهه می‌سوزد در فلوریدا

و آب می‌پاشد بر سر آتش

حالا از ونکور تا کشمیر

مردم به خیابان ریخته‌اند

کشیش بی‌کششی بودی

آقای جونز!

بدان خیال که سوزد کتاب در آتش

دوباره ابرهه‌ای ریخت آب در آتش

کشیش بی‌کششی بودی که فکر می‌کردی

آفتاب را می‌توان سوزاند

و ذره‌بین گرفتی

تا پشت دست خورشید را بسوزانی

خیال کردی قرآن پاک سوختنی‌ست

خیال کردی اگر آفتاب در آتش...

کشیش بی‌کششی بودی که کبریت کشیدی بر خودت

الا برادر شیخ النجد

کشیش بی‌کشش! از کوشش تو و ابلیس

تو را نصیب چه شد؟ جز عذاب در آتش

همراه ریش و ریشه‌ی تو

سبیل خنده‌دار تو هم سوخت

چرا که:

چراغ از آن خدا بود و پف از آن تو،

شد

دعای سوختگان مستجاب در آتش

پیش از تو نیز

برادران حاتم طائی

رفتند و

پاشیدند و

دود شدند

درون چشمه‌ی زمزم چه می‌کنی استاد!

بهوش باش نپاشی شراب در آتش

کشیش بی‌کششی هستی

رانده از کلیسا و

مانده از معبد

کتاب کفر به کف داری این نه انجیل است

برو به دشمنی این کتاب در آتش

حمالة الحطب شده‌ای آقای جونز!

می‌بینی چه راحت شاعران سبیل تو را دود می‌دهند

تنها در کتاب رکوردها

احمق‌ترین شدی

تنها دنیا به تو خندید

و شاعری سرود:

نصیب نیست تو را جز همین که هیمه شوی

تو کم ز هیزم خشکی، بخواب در آتش!

بخواب آقای جونز!

پماد سوختگی فردا

از تل‌آویو خواهد رسید!

***

به بهانه هتک حرمت قرآن عزیز

کمال رستمعلی

 

جهان فندک نحس تو را خوب می‌شناسد

و جیب لعنتی‌ات را

که آتش چپانده‌ای در آن.

تا به جای تو فکر کند

و تصمیم بگیرد کلمات ِ بهار را بسوزاند.

لبه کلاهت را ببر بالاتر دلقک!

تا همه ببینند

تو تکراری‌ترین حشره‌ای هستی

که جهان می‌شناسد!

رو به دوربین می‌گیری ورقه‌ای را

و نمرود ناامید به هیزم‌های تو می‌نگرد

ورقه‌ای را بلند می‌کنی

و کلمات ِ مریم از مردم ِ شهرت رو می‌گیرند

ایستگاه هواشناسی بی بی سی

از پیش‌بینی نوح عاجز است

خیلی زود

سنگینی آن برگه چند گرمی

له‌ات خواهد کرد

و فندک نحست هر چقدر هم ارزان خریده باشی اش

گران تمام می‌شود برایت!

کلمات ِ بهار نمی‌سوزند

کلمات ِ بهار بر چهره سیاهان می‌وزند

و بر دست‌های زنان و کودکان

و بدون آنکه شرافت خود را به شرکت‌های کشورت بفروشند

در قاره‌ها و جزیره‌ها و شهرها

از میان دره‌ها و فلات‌ها

عطر خود را منتشر می‌کنند

کلمات بهار این گونه‌اند حشره بی‌ارزش!

شبکه‌های خبری کشورت

چنان احمقی از تو ساخته‌اند

که اصرار داری

ابراهیم را باز به آتش بیفکنی

***

آتش بگیر

حامد حجتی

 

قرآن به نیزه بود علی گفت ای جهان

قرآن ناطق است کنون در حضورتان

 

این برگ‌های مصحف قرآن که بر نی است

در جان من نشانده خداوند آسمان

 

قرآن منم که آیه تطهیر با من است

قرآن علی است سوره کوثر عدیل آن

 

در پلک‌های من شب «والیل» روز شد

«والشمس» از نگاه پر از نور من عیان

 

تکرار آیه‌های «هم الغالبون» منم

«یا ایها الذین» گرفتار در زمان

 

قرآن ناطق است علی تا همیشه‌ها

قرآن کاغذی است که بر نیزه‌ها روان

 

آیات نور در تب آن سینه مانده است

نازل شده است حضرت باری به قلبمان

 

«فاصبرعلی... »تمام سخن‌های پوچ و پست

«سبّح بحمد ربِ» خداوند لا مکان

 

«وَأمُر» به عشق پاک خداوند «و اصطبر»

عبرت بگیر از شب تاریک کافران

 

قرآن هدایت است به آن سوی«من یشاء»

پرواز می دهد دل و دین را به کهکشان

 

آتش به مصحف نبوی داغ تازه نیست

تاریخ هم گواه بزرگی است توامان

 

قرآن و عترت است دو بال نبی حق

آتش فتاده است دوباره به جان آن

 

نی‌زار خاندان علی عین مصحف است

آتش زدند باز بر این حجم نی ستان

 

تاریخ هم گواه بزرگی است بعد از این

می‌سوخت مصحف دل مولای عاشقان

 

زهرا مگر که سوره کوثر نبود؟ بود؟

زهرا مگر نبود شب قدر این جهان؟

 

زهرا مگر مباهله کفر و دین نبود؟

زهرا مگر که کیست؟ همان سید زنان

 

آتش به آیه‌های وجودش چرا زدند؟

چون می‌وزید عطر خوش سوره‌ها از آن

 

تاریخ گفته است که ای خیل مومنان

قرآن چراغ روشن هر روزهایتان

 

«دی شیخ گرد شهر همی گشت با چراغ

کز دیو و دد ملولم و انسان...» بمان بمان

 

وقتی چراغ روشن ما مصحف علی است

وقتی جهان به نور علی هست روشنان

 

راه درست راه نگاه پیمبر است

حیدر در این مقام، نبی را نگاهبان

 

در آتش وجود علی کربلا گداخت

خون حسین شد سپر جان خاکیان

 

تا دامن سه ساله او در عطش نسوخت

کی می‌رسد برای ابد کس به دادمان

 

آتش به مصحف نبوی داغ تازه نیست

تاریخ هم گواه بزرگی است بی‌امان

 

ما زخم خوردگان دل از دست داده‌ایم

آتش شده است بهر دل ما چو گلسِتان

 

حالا هزار و چهار صد و چند آتش است

این آتشی که باز رسید از گذشتگان

 

قرآن درون سینه ما خانه کرده است

آتش بیاورید و بسوزید قلب‌مان

 

در سوختن مرام مسلمانی‌ام هنوز

بوی خلیل می‌دهد این قصه را بخوان

 

آتش بیاورید که آتش فشان شوم

یک سیل پر گداز ز قلبم شود روان

 

قرآن نسوخته است و نمی‌سوزد و هنوز

بانگ «لَهم عذابُ الیم» است بانگمان

 

اللهُ نور... نورِ سموات بر زمین

قرآن کتاب آینه نور عاشقان

 

مصباح در زُجاجه‌ای از نور و نار هست

قرآن چراغ روشن خورشید پاسبان

 

لا شرق و غرب، کوکبِ دُرّی است این درخت

طوری است در تجلی شب‌های بی‌شبان

 

در خانه‌ای که نور هدایت وزیده است

باید گرفت آتش عشق تو در میان

 

خون می‌چکد ز ناخن دجّاله‌های قرن

تا آنکه در محاصره گیرند انس و جان

 

قرآن برای مردم جغرافیای خاک

یک پنجره است رو به فراخی آسمان

 

این پنجره گشوده شود مست می‌کند

جان تمام خسته دلان را در این زمان

 

آتش بهانه‌ای است که خاکسترش کنند

غافل از اینکه هُرم عطش می‌شود عیان

 

«آتش بگیر تا که بدانی چه می‌کشم»

در قرن قحط‌سالی نامردی جهان

نظرات 2 + ارسال نظر
مسلمان 26 شهریور 1389 ساعت 19:31

آخرین شعر مربوط به آقای حامدحجتی از همه جالبتر بود

سلام بر مسلمان و مسلمانان!

دخترک بدون سانسور 28 شهریور 1389 ساعت 01:22

خیلی با هم فرق می کنیم
ولی اگه اهل ترو شخصیت و اینجور کارا نیستی به منم سر بزن

درست گفتی که فرق داریم. امیرعباس از نور می نویسد و تو از کثافت.
واقعا شایسته سانسور هستی و نام وبلاگ کثیفت را پنهان کردم.
مرده شوی خودت و وبلاگت را ببرند و اگر فکر کردی می توانی امثال مرا به انحراف بکشانی کور خوانده ای!
مولایم در مسجد دستی به محاسن شریف می کشید و به دنیا می فرمود: غری غیری. یعنی مرا نمی توانی فریب دهی و دنبال دیگران باش!
ما هم شیعه او هستیم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد