نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

همه را به بزرگی خداوند بخشیدم

یک برادر بسیجی چنین می گوید: 

  

در یک سال گذشته شخصی که به یک ارگان ارزشی منتسب است، جفای فراوانی در حق این جانب کرده بود. این فرد با سوء استفاده از جایگاه خود، ضمن بداخلاقی و سوء رفتار عدیده، وقتی بنده را مزاحم رفتارهای نادرست خود دید، ابتدا با توهین و تهدید بنده را به حاشیه راند و سپس با لجن پراکنی به ترور شخصیت روی آورد.

 

 

بنده که از حضور در آن نهاد سود شخصی در نظر نداشتم و فقط ادای تکلیف مدّ نظرم بود، با گزارش به مسئولین همه را به خدا واگذار کردم. با اینکه مسئولین اذعان داشتند که حق با بنده است، اما عدم شجاعت و بعضی محذورات باعث شد که برخوردی با شخص خطاکار صورت نگیرد.

این جانب آن همه از فرد مورد نظر شاکی بودم که فکر می کردم هیچ گاه نتوانم او را ببخشم. اما در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، وقتی غرق در دریای رحمت الهی بودم، در حال سجده آشنایان را از نظر می گذراندم. ناگهان همان فرد در نظرم آمد و لحظه ای را به کشمکش با خود برای بخشش او داشتم. دیدم جفای او آن همه زیاد است که راهی برای گذشت وجود ندارد. اما ناگهان با خود گفتم او را به بزرگی خدا می بخشم!

 

 

بعد از این ماجرا با خود گفتم که اگر چه فلانی را بخشیدم، ولی کسی که او را تحریک کرد و به او شهامت داد با این جانب برخورد کند، چون رفتاری منافقانه دارد و هنوز خود را دوست بنده می داند، هرگز قابل بخشش نیست. اما باز هم شب بیست و یکم ماه مبارک و در حالتی مشابه، دیدم او را نیز می توانم به بزرگی خداوند ببخشم. بعد با خود گفتم شب بیست و سوم مسئولینی را که به وظیفه خود عمل نکردند و چشم را به خطاها و جفاهای فرد مورد نظر بستند، خواهم بخشید. اما با خود فکر کردم که شاید تا پس فردا شب زنده نباشم. این بود که باز هم نیت کردم و همه را به بزرگی خداوند بخشیدم.

 

 

اکنون نه تنها حال خوبی دارم، بلکه با این تصمیم، تمام ناراحتی هایی که از جفای آن فرد و معاونت و سکوت دیگران بر قلبم سنگینی می کرد، از میان رفته است و اکنون آرام و خرسند هستم. 

  

ذکر این ماجرا در این وبلاگ برای این بود که یادآوری شود، خطای دیگران در حق شما هر چه هم بزرگ باشد، در مقابل بزرگی خداوند مهربان و بخشاینده عددی نیست و می توان همه را عفو کرد.

دعا بفرمایید.

نظرات 6 + ارسال نظر
بهتاش 1 شهریور 1390 ساعت 01:48

این چیزا تو ایران عادیه ما هم به همین خاطر موندن تو ایران را طاقت نیاوردیم

تو که به قول خودت به کشور خودت پشت کرده ای و لابد وطن فروشی را شغل مناسبی یافته ای حق اظهار نظر در باره کشور اسلامی و عزیز ما را نداری!

ضمن اینکه یک چیز در ایران فراوان است که در متن یادداشت هم به نوعی آمده است: «عدم چشم داشت مادی و کار برای رضای خدا.»

کاکایی 1 شهریور 1390 ساعت 15:57

سلام استاد
واقعا زیبا بود و تاثیرگذار
التماس دعا دارم

سلام بر شما
امیدوارم پاسخ تان را خیلی زود ببینید. چون به ویژه برای امشب التماس دعا دارم.
عاقبت به خیر باشید.

سیب سرخ 1 شهریور 1390 ساعت 18:21 http://sibsorkh60.persianblog.ir

با سلام
ان‌شاءالله بتونیم بخشندگی‌مونو بی‌نهایت کنیم و مدبرانه
دعامون کنید این شب‌ها و روزهای باقی‌مانده
یا علی

سلام بر شما خواهر بزرگوار
بنده به درگاه پروردگار آبرویی ندارم، اما دوستان خوبی دارم که سفارش شما را به آنها می کنم.
شما هم مهربانانه دعا بفرمایید.

فراهانی 2 شهریور 1390 ساعت 02:54

سلام استاد بزرگوار
عاجزانه می خواهم در حق من دعا بفرمایید تا درس گذشت را از شما بیاموزم.شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان است و هنوز نتوانسته ام این افراد را که در حق ما هم ظلم کردند ببخشم.

سلام بر خواهر فرهیخته و ارجمند
دقت بفرمایید که در پیشانی مطلب آمده است:«یک برادر بسیجی چنین می گوید».
در هر صورت از شما ممنونم که همواره روحیه می دهید و مطمئنم که در دعاهایتان به یاد این برادر کوچک خود نیز هستید.
از صمیم قلب برای شما عزت، سعادت و عاقبت به خیری آرزومندم.

سحر 9 آبان 1390 ساعت 10:33

عالی بود

الهام 10 آذر 1390 ساعت 20:42

نمی دانم چرا دیشب شما را در خواب دیدم ... چقدر به مغزم فشار آوردم تا اسم وبلاگتان به یادم آمد

شما؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد