از دید یک نویسنده، رخداد هر حادثه میتواند در نوع خود جالب و مملو از تجربه باشد. تا به حال شده که دوربین در دست در خیابان مشغول عکس گرفتن باشید، مدارک شناسایی به همراه نداشته باشید و کارتان بیخ پیدا کند؟ زمانی این اتفاق برای من افتاد، چرا و چگونهاش بماند. فکرش را بکنید بعد از قرنی توسط مأمورین نیروی انتظامی به کلانتری جلب شوی و اگر فرض کنیم همیشه در هر کلانتری دستکم یک افسر پیدا میشود که فرق نویسنده و دزد سرگردنه را نداند، شاید برای شما بدترین حادثهی زندگی محسوب شود ؛ اما برای من از همان دم یکی از بهترین و جذابترین ماجراهای زندگیام آغاز شد. بدون اینکه از مقامات عالیرتبهای که به آنها دست رسی داشتم کمک بخواهم، اجازه دادم ماجرا تا حد بیخطری جلو برود تا فضاهای جدید را تجربه کنم. تنها برای اینکه جلو برخوردهای – احیاناً – تحقیرآمیز را بگیرم به یکی از دوستان قدیمی که پاسدار بود اطلاع دادم. ایشان هم در تماسی به دوستان پلیسش گفته بود که فلانی ضدانقلاب نیست و نماز هم میخواند (واقعاً تعریف کاملی بود!).
عکس تزئینی است.
باری تلفنهای همراه و دوربینم توقیف شد و چون در حافظهی 4 مگابایتی دوربین، طی یک هفته عکسبرداری، چندین عکس از نقاط حساس (کوچه و خیابان و مردم و مکانهای زیارتی) دیده بودند، در نهایت احترام (جدا از شوخی) مرا به نهادهای امنیتی تحویل دادند. فکرش را بکنید چقدر ماجرا جذاب شد! دقیقاً هدایت شده بودم به یک کریدور امنیتی و نیروها و ساز و کار و امکانات و طرزبرخورد و اخلاقشان را بدون واسطه میدیدم. البته ایشان انجام وظیفه میکردند، ولی ماجرا برای من بسیار جذاب بود. یکی دو ساعت آنجا بودم و روز بعد برای تحویل گرفتن وسایل نیز ساعتی دیگر در آن فضا تنفس کردم. باور کنید به عنوان یک نویسنده حاضر بودم برای دیدن چنین فضایی چند میلیون تومان هم پول خرج کنم. تازه سرانجام اینگونه شد که یکی دو دوست جدید – آن هم از نوع امنیتی – به دوستانم اضافه شد و در پایان به یکی از مسئولینشان گفتم:«کوچکترین دلخوریای از شما ندارم» و ایشان گفت:«چرا دلخوری؟ ما که وظیفهمان را انجام میدهیم...» و بهیقین درست میگفت.
شاید با یک نگاه ساده، اگر کسی در موقعیت من بود مستأصل میشد و در پایان هم گمان میکرد که ساعاتی از وقتش تلف شده، اما این اتفاق برای بنده یک حادثهی شیرین و جذاب و یک تجربهی ارزشمند به حساب میآید.
اگر آدمی آفریده شده تا عبادت پروردگار را به جا بیاورد و به کمال برسد و اگر نماز ستون دین است و اگر شرط قبولی اعمال، قبولی نماز است؛ شایسته است تمام امور و برنامههای فردی و اجتماعی بر مبنای نماز و نماز اول وقت شکل بگیرد. توجه داشتن به این مسئله وظیفهی همگانی است. من و شمای وبلاگ نویس، ورزشکاران، کارگران و کارفرمایان، دانش آموزان و معلمان و دانشگاهیان، کارمندان و مدیران و ... .
جای بسی تأسف است که گاهی مثلاً میبینیم که یک مسابقهی فوتبال به صورت زنده در حال پخش است، هنگام اذان میشود، مجری ۷-۶ ثانیه سکوت میکند و بعد با آرزوی قبولی طاعات(؟) برای بینندگانی که در آن ۷-۶ ثانیه چشمان مبارک را به صفحهی جادو دوختهاند، امر خطیر گزارش را پی میگیرد. تا به حال دیدهاید که یک بازیکن باشگاهی یا ملی، وقتی روی نیمکت است و وقت نماز میشود، کنار نیمکت بایستد و نماز بخواند؟ و یا حتی یکی از عوامل تیم؟ آیا اگر نماز در زندگی ما حرف اول را میزد، ممکن نبود بارها چنین صحنههایی را شاهد باشیم؟ اگر این مثال را زدم به دلیل تأثبرگذاری بالای ورزشکاران و به دلیل وظیفهی خطیر رسانهی ملی بود. شخصاً به حجة الاسلام و المسلمین محسن قرائتی - رئیس محترم ستاد اقامه نماز - پیشنهاد میکنم که لیگ برتر فوتبال و گروه ورزش شبکه ۳ سیما را در برنامههای خود لحاظ کنند.
من سوزنبان نیستم، ولی اجازه بدهید سوزنی هم به قشر خودمان (وبلاگ نویسان) بزنم. آیا اگر نماز حرف اول را در زندگی ما میزد، ممکن نبود دست کم یکی از آن چند نفر وبلاگ نویس ِ حاضر در آن برنامهی خاص، هنگامی که وقت نماز میشود، بلند شود و نماز بخواند تا مهمترین پیام انقلاب اسلامی ما به چشم آن خبرنگار امریکایی بیاید؟ یا اگر هم فراموشیای رخ داد، نباید انتظار داشته باشیم که تذکر یکی از حاضرین در وبلاگ خودش، مورد توجیه عجیب و غریب آن دیگری قرار نگیرد؟ یا چرا باید شاهد باشیم که چند نفر از همکاران ما در ماه مبارک رمضان جماعتی را به افطار دعوت کنند، ولی امکان نماز اول وقت فراهم نباشد؟ هر چند به روشنی موردی را نام نبردهام و فقط یکی دو نفر متوجه مثالها میشوند، اما اجازه بدهید به موارد دیگری که در نت و وبلاگها هست اشاره نکنم!
به هنگام وقت فضیلت نمازهای یومیه در کوی و برزن و خیابان و بازار قدم بزنید. فوج فوج مردم سرفراز و مسلمان را میبینید که به امور روزمره مشغول اند و توجهی به نماز اول وقت ندارند. مسئله این نیست که ممکن است بعضیها گرفتاری خاص داشته باشند، کما اینکه نماز اول وقت واجب نیست، اما مهم این است که جامعه دغدغهی نماز و نماز اول وقت را ندارد!
گاهی هم در اماکن متبرکه به هنگام نماز صبح میتوان جماعتی را دید که در خواب ناز تشریف دارند و خادمین محترم هم با سکوت خود، خواب ایشان را به رسمیت شناختهاند. در عکسهای فوق مشاهده میکنید که نماز جماعت صبح تمام شده است، اما هنوز کسانی در خواب هستند. البته یکی دو نفر از اینها که دراز کشیدهاند، نمازشان را خواندهاند.
اگر آدمی آفریده شده تا عبادت پروردگار را به جا بیاورد و به کمال برسد و اگر نماز ستون دین است و اگر شرط قبولی اعمال، قبولی نماز است؛ شایسته است تمام امور و برنامههای فردی و اجتماعی بر مبنای نماز و نماز اول وقت شکل بگیرد.
|
به یاد ایام نوجوانی سوار موتور شدم تا گشتی در کوچه و خیابان بزنم و شهرم را ببینم. در خیابانی خلوت، یک پیرمرد با کیفی شبیه زنبیل به دست و لباسی ناهمگون با جامعه، کنار خیابان حرکت میکرد و نگاهی به پشت سر داشت تا مگر تاکسیای از راه برسد. توقف کردم و گفتم:«موتور سوار میشوید؟» با خوشحالی سوار شد و تشکر کرد. لحظاتی بعد گفتم :«تا به مقصد برسیم مرا نصیحت کنید.» گفت:«من چیزی ندارم بگویم» و بعد از اصرارم گفت:«آن قدر علم پیشرفت کرده که ما دیگر چیزی نمیتوانیم بگوییم». باورش نمیشد بتواند چیزی بگوید که برایم مفید باشد. برای اینکه یخ را بشکنم پرسیدم:«به بچههای خودتان چه نصیحتی میکنید؟» و درست به هدف زده بودم، مثل کسی که دنبال فرصتی میگشته تا مهمترین دغدغهی شب و روزش را بیان کند، بلافاصله گفت:«بهش میگویم بابا اقلاً این نمازت را بیا مسجد بخوان. بیا کنار بقیه مؤمنین. نگذار آخر وقت. اول وقت بخوان که فایده داشته باشد، اما گوشش بدهکار نیست. میخواند، اما چه خواندنی؟! ده دقیقه مانده به آخر وقت یادش میافتد.» در میان صحبتها اشاره میکند که رزمنده بوده. خدای من! ۶۳ ماه جبهه بوده است و با خود میاندیشم که چقدر خوب شد این پیرمرد را سوار کردم. میگفت:«به پسرم میگویم که به خاطر سابقهی جبههی من معاف شدی، مدرکت هم پایین بود اما در بانک استخدام شدی، حالا به شکرانهی این نعمتها اقلاً نمازت را درست بخوان و با خدا باش. اما گوش نمیکند. تازه به لباس پوشیدن من ایراد میگیرد که چرا کت و شلوار نو نمیپوشی. بهش میگویم بابا مگر پیغمبر(ص) چطور لباس میپوشید؟ ما مسلمان هستیم یا نیستیم؟» در مورد بقیهی بچههای محلشان پرسیدم و پاسخ داد:«جوانهایی داریم در مسجد، پاک! آن قدر نورانی هستند که آدم حظ میکند. پیغمبر ! هستند. اما اگر رفیق بگذارد! رفیق بد که نمیگذارد، اگر بگذارد اینها پیغمبر هستند.» (اکنون به یاد این بیت افتادم که: در جوانی پاک بودن شیوهی پیغمبری ست / ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار )
به مقصد رسیدیم. گفتم:«مهمترین درس زندگی را شما در همین چند دقیقه در گوش من گفتید. علم ماشینی کجا عقلش به این معارف قد میدهد؟» و گوشی تلفن همراه را بیرون آوردم و اجازه خواستم عکسی از او بگیرم. بعد گفت:«در مدرسهی علمیهی [...] خادم هستم. ده دقیقه به اذان صبح بلندگو را روشن میکنم. قرآن و اذان پخش میشود. هی چشمم را میمالم طلبهها بلند بشوند اقلاً نماز خودشان را بخوانند، میبینم نه معلوم نیست! نگاه میکنی دو دقیقه مانده به آفتاب، یک دقیقه دو دقیقه مانده به آفتاب (میخندد) اینها هم این طور طلبه هستند! بابا این مردم تعجبآور اند!»
· مطلب مرتبط: برنامهی روزانهی امام خمینی [لینک]