بسم الله النّور
لطفاً یاداشتهای این وبلاگ را در وبلاگ «بسیجی امام خامنهای» پی بگیرید:
با سلام و احترام
1- نخستین چیزی که نباید بگویید این است که چرا چنین تصمیمی گرفتهام، به خاطر همین خودم قبلاً عرض میکنم که «از نوشتن با نام خودم خسته شدهام».
2- دومین چیزی که نباید بگویید این است که نگران اخلاص نباشم و باید به تکلیف عمل کنیم و ان شاء الله خدا خودش قبول میکند.
3- سومین سخنی که نباید به زبان بیاورید این است که نباید سنگر را خالی کنیم و باید بایستیم و مبارزه کنیم.
4 و 5 و ... احتمالاً نکات دیگری هم هست که باید فکر کنم، اجمالش این است که بدانید همۀ اینها را میدانم، اما دیگر نمیخواهم «امیر عباس»ی در میان باشد. بارها این تصمیم را گرفتهام، اما هر بار به دلایلی بازگشتهام، اما این بار شک نکنید که قضیه کاملاً جدی است؛ پس بهتر است در این زمینه کاملاً سکوت کنید.
عمر خوبی را در این وبلاگها تلف کردم. خودی نشان دادم و دوستانی پیدا کردم و چیزهایی یاد گرفتم. چیزهایی هم یاد دادم. مثلاً به منافقینی که شگردشان توهین کردن در بخش نظرات است تا حزب اللهیها را از میدان به در کنند، آموختم کسانی هستند که هجمههای منافقین آنها را مصممتر میکند و برای همین یاد گرفتند که نامحرمانه جای توهین ایشان نیست. احتمالاً یادداشتهای این وبلاگ حاوی نکات آموزشی دیگری هم بوده است که دیگران باید بگویند، چون هیچ بقّالی نمیگوید ماست من ترش است؛ هر چند بنده کاملاً مطمئنم که هیچ گاه ماستبند خوبی نبودهام!
آخرش این وبلاگ تعطیل میشد. همۀ وبلاگها روزی تعطیل میشوند و مگر بناست چند سال عمر کنیم؟ حالا تصمیم گرفتهام در زمان حیات مادّی این اتفاق بیفتد.
خداحافظ.
اوایل آبان ماه سال 1385 درباره موضوعی که در یادداشت کیهان آمده بود خدمت حضرت آیت الله جنتی- دام عزه- عرایضی داشتیم. حضرت ایشان به نکته ای از آن یادداشت اعتراض داشتند و نگارنده نیز در تایید نظر خود استدلال می کردم. چند روز بعد، با برادر عزیز و متعهدم حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای اژه ای در جلسه ای بودیم. ایشان گفتند؛ من هم با نظر شما موافقم و درباره آن با حضرت آیت الله جنتی هم گفت وگویی داشته ام و سپس اضافه کرد که «البته من نمی توانم مانند شما با ایشان بحث کنم» و من با تعجب پرسیدم؛ چرا...؟! و آقای اژه ای پاسخی دادند که از ژرفای ایمان و اخلاق آمیخته به تقوای اسلامی ایشان حکایت می کرد و نگارنده آن پاسخ درس آموز را بارها به مناسبت های مختلف، شاهد مثال آورده ام. پاسخ آقای اژه ای این بود؛ «من شاگرد حضرت آیت الله جنتی بوده ام و باید در سخن گفتن با ایشان اندازه نگه دارم تا خدای نخواسته حق بزرگی را که بر گردن من دارند نادیده نگرفته باشم».
و البته بدیهی است آنجا که اشاره به نکته ای ضروری باشد واگویه آن به استاد بخشی از حق بزرگ استاد است که راه و روش خاص خود را دارد و موضوع این وجیزه نیست.
روز دوشنبه هفته جاری- 4/2/91- نامه سرگشاده ای با امضای «جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام» که خطاب به حضرت آیت الله مصباح یزدی- حفظه الله تعالی- نوشته شده و حاوی انتقاداتی به جبهه پایداری بود، روی خروجی برخی از سایت های خبری- خودی و غیر خودی- رفت.
درباره این نامه، اشاره به نکاتی ضروری است؛
الف: امضای نامه، «کلی»! و «غیرقابل شناسایی است»! و این امضاء از سوی هر فرد و گروه دیگری نیز می تواند به کار گرفته شود! امضای «جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام» در حالی که اسامی امضاءکنندگان در آن نیست، با امضای «یک فرد ناشناس»! و امثال آن کمترین تفاوتی ندارد، بنابراین در گام اول، انتساب نامه به جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) زیر سؤال است و بعید نیست که نویسنده نامه، حتی یکی از آنها نیز نباشد!
ب: بر فرض که نویسنده این نامه، یک یا چند تن از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) بوده و آن گونه که در نامه ادعا شده، پرسش هایی از حضرت آیت الله مصباح داشته اند، پای این سؤال در میان است که چرا نامه سرگشاده؟! البته در پایان نامه آمده است «از جناب آقای نبویان که ادعا نموده اند جزء جبهه پایداری نیستند و صرفا به شاگردی استاد افتخار می کنند درخواست داریم این مرقومه را قبل از آن که فریب ها، فتنه ای به پا کنند به دست ایشان- آیت الله مصباح- برسانند» که این بخش از نامه ضمن آنکه با استناد «ادعا» به جناب نبویان مؤدبانه نیست شک برانگیز نیز هست و انتساب آن به دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) را با تردید روبرو می کند چرا که نامه یاد شده روی سایت های خبری رفته و در سطح وسیعی منتشر شده است بنابراین درخواست از آقای نبویان برای رساندن نامه به دست آیت الله مصباح، غیرقابل توجیه است و به نظر می رسد نویسنده یا نویسندگان نامه می دانسته اند که «سرگشاده» بودن نامه می تواند واقعی بودن امضای آن را زیر سؤال ببرد و با افزودن این جمله قصد رد گم کردن داشته اند! و یا آن که قصد سوئی نداشته اند و فقط خامی و ناپختگی کرده اند!
ج: و اما، حضرت آیت الله مصباح یزدی از دانشمندان بزرگ و کم نظیری هستند که تمامی عمر شریف خود را در خدمت به اسلام، مسلمین و انقلاب اسلامی سپری کرده اند و در تمامی روزهای حادثه و در عبور از عقبه های تند و نفس گیر که برخی دیگر کنج عافیت! گزیده بودند، حضرت ایشان با صلابت، شجاعت و بصیرت مثال زدنی خود در صحنه حاضر بوده اند. سابقه درخشان و قابل دسترسی زندگی حضرت استاد نشان می دهد که آن بزرگوار، نه در سر سودای سود داشته اند و نه هیچگاه در دفاع از اسلام و انقلاب و منافع مردم، غم «بود» و «نبود» به دل راه داده اند.
اگر نویسندگان نامه یاد شده آنگونه که ادعا کرده اند، جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) باشند، به یقین باید خاطره بصیرت بخشی استاد را مخصوصا در هنگامه ای که برخی دیگر مهر سکوت بر لب زده بودند، به خاطر داشته باشند و نباید و شایسته نیست حق بزرگی را که حضرت آیت الله مصباح بر گردن تک تک آنان داشته و دارد، از یاد برده باشند.
د: تصور کنید که فردا نامه سرگشاده دیگری با یک امضای کلی و غیرقابل شناسایی دیگر، مثلا جمعی از دانشجویان همان دانشگاه امام صادق(ع) و یا فلان دانشگاه و بهمان جبهه و فلان حزب- و از موضع جبهه پایداری- خطاب به حضرت آیت الله مهدوی کنی- حفظه الله تعالی- نوشته شود و... این رشته سر دراز پیدا کند، آیا این ماجرا غیرقابل تصور است؟! معلوم است که نیست، این یکی از ترفندهای شناخته شده دشمن است، بنابراین چگونه می توان تصور کرد که از آن دست بردارد و تفرقه افکنی در میان نیروهای انقلاب را با بهره گیری از اینگونه شگردها و ترفندها، کنار بگذارد؟! باید خطاب به نویسنده یا نویسندگان نامه یاد شده، اگر به واقع جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) باشند! گفت؛ کاش مروری گذرا به تاریخ 33 ساله انقلاب داشتید تا دشمنان کمین کرده در عقبه ها را می شناختید.
هـ: نگارنده چند هفته قبل از انتخابات حماسی 12 اسفند طی یادداشتی با عنوان «سر گردنه کشتی نگیرید» خطاب به عزیزان دست اندرکار دو جبهه متحد و پایداری از پروژه تفرقه «جان کین» یاد کرده و آورده بود که پرداختن دست اندرکاران دو جبهه یاد شده به یکدیگر غفلت از دشمنان کمین کرده را درپی خواهد داشت و مخصوصا بعید نیست که این اختلافات را آنگونه که «جان کین» انتظار دارد، در میان هواداران دامن زده و به بعد از انتخابات نیز منتقل کند! که البته برخی از عزیزان از این هشدار ابرو درهم کشیدند و...
و: بالاخره جان کلام را باید در هشدار رهبر معظم انقلاب جستجو کرد. آنجا که طی سخنان حکیمانه خود در حرم رضوی علیه السلام فرمودند؛
«عزیزان من! برادران! خواهران! در سرتاسر کشور، امروز ما احتیاج داریم به اتحاد و یکپارچگی، بهانه های اختلاف زیاد است. گاهی در یک قضیه ای سلیقه یک نفر، دو نفر با هم یکسان نیست؛ این نباید بهانه اختلاف بشود. گاهی در کسی یک گرایشی هست، در دیگری نیست؛ این نباید مایه اختلاف بشود. آراء، نظرات، همه محترمند، اختلاف در درون، منازعه در درون، موجب فشل می شود... یک مقدار از جرأتی که دشمن در سال های گذشته پیدا کرد، به خاطر اختلافات بود.»
حسین شریعتمداری
اشاره: درست یک سال پیش یعنی در روز 30 فروردین 1390، رهبر معظم انقلاب طی نامهای به مصلحی، از او (و تلویحاً از دولت) خواست که در مسند وزارت باقی بماند و به این صورت رؤیای جریان انحرافی برای دست یافتن به قلب امنیتی نظام ناکام ماند. هنوز خیلیها از ریز ماجرا با خبر نیستند. در این مجال، این ماجرای تاریخی را مرور می کنیم.
برای دیدن عکس بزرگتر روی عکس کلیک کنید
آنچه مسلّم است ماجرا یک شبه اتفاق نیفتاد. بعد از مواضع و عملکرد عجیب مشایی و حسّاس شدن تمام دلسوزان با بصیرت نظام، درست 6 ماه پیش از حکم امام خامنهای مبنی بر ابقای وزیر اطلاعات، گزارشهایی به معظم له رسید که حاکی از دخالتهای جریان انحرافی در لایههای وزارت اطلاعات بود. مقام معظم ولایت شخصاً از وزارت بازدید کردند و ظاهراً بیاناتی نیز با مسئولین وزارت داشتند. اما جریان انحرافی دست بردار نبود و چند عامل خود از جمله «عبداللهی» (رئیس ستاد اطلاعات) را در درون وزارت فعال کرده بود.
در فروردین ماه سال گذشته، مصلحی در جلسهای که با حضور معاونین وزارت و چند عضو دیگر تشکیل داده بود، نکاتی در باب تحرکات جریان انحرافی بیان میکند. عبداللهی بارها سخن وزیر را قطع میکند و حتی وزیر را متوهّم میخواند. وزیر که تا آن زمان با عبداللهی مدارا کرده بود، پس از جلسه او را عزل میکند.
رئیس جمهور از طریق رئیس دفتر خود (مشایی) از ماجرا مطلع شده، وزیر را احضار میکند و میگوید:«چرا عبداللهی را بدون هماهنگی(!) برداشتی؟». مصلحی تأکید میکند که وزیر به صورت معمول با یک نیروی خود برخورد کرده است. احمدی نژاد میگوید: «از این لحظه نمیخواهم شما وزیر باشید، استعفا بدهید.» مصلحی امتناع میکند و دکتر میگوید:«اگر استعفا ندهید عزلتان میکنم.»
تا این لحظه هنوز کسی استعفای مصلحی را ندیده است، اما در سایت دولت اعلام شد که رئیس جمهور استعفای مصلحی را پذیرفته است. وقتی خبر به مقام معظم ولایت میرسد، امام خامنهای نامهای با دستخط خود و در پاکتی محرمانه، توسط یکی از اعضای دفتر برای احمدی نژاد ارسال میکنند. احمدی نژاد از حامل نامه موضوع را سؤال میکند و او اظهار بیاطلاعی میکند و وقتی نامه را باز میکند و میخواند، میگوید: «خوب، این مسئله که تمام شده»!
پس از این ماجرا، امام خامنهای با قاطعیّت، حکم را طی نامهای برای حیدر مصلحی صادر میکنند: «بسم الله الرحمن الرحیم. حجة الاسلام جناب آقای مصلحی دام توفیقه، وزیر محترم اطلاعات. استحکام و انسجام و روزآمد بودن دستگاه اطلاعاتی کشور یکی از پایههای مهم اقتدار نظام اسلامی است، لذا از شما میخواهم بیش از پیش در انجام مأموریتهای مهم داخلی و خارجی وزارت اطلاعات اهتمام به خرج داده و با سرمایه ی عظیمی که آن وزارتخانه از نیروی انسانی توانمند و انقلابی و متدین و فن آوریهای روز برخوردار است و با حمایت دولت خدمتگزار و همکاری سایر نهادهای اطلاعاتی اجازه ندهید کوچکترین فترت و سستی در انجام وظایف قانونی آن دستگاه مهم پیش آید. برای شما و معاونان و مدیران محترم و همه ی فرزندان ایران عزیز و انقلابی ام در وزارت اطلاعات دعا میکنم. موفق و مؤید باشید. سید علی خامنه ای. 30/ فروردین / 1390».
نخستین جلسۀ هیئت دولت در کردستان است و مصلحی در تهران و در جلسه شرکت ندارد. در نخستین جلسۀ هیئت دولت در تهران، مصلحی بنا به مشورت با دفتر، طی سفری به قم، دیدارهایی با طلاب، مراجع و مدیر کل اطلاعات قم برگزار میکند؛ اما در دومین جلسۀ هیئت دولت شرکت میکند. رئیس جمهور وارد جلسه میشود، مصلحی را که میبیند آشکارا به هم میریزد، صبر میکند درس اخلاق آیت الله حائری شیرازی تمام شود، از او اجازه میگیرد از جلسه خارج میشود و مصلحی را احضار میکند و مورد عتاب قرار میدهد. مصلحی میگوید:«دستور آقاست که باشم». احمدی نژاد میگوید:«شما به مسائل بین من و آقا کاری نداشته باشید». مصلحی ساختمان را ترک میکند. خبر که به فرماندهی معظم کل قوا میرسد، میفرمایند که مصلحی حتماً باید در جای خودشان باشند. امام خامنهای همچنین همه را به آرامش و حفظ احترام رئیس جمهور سفارش میکنند.
در این مقطع احمدی نژاد بزرگترین اشتباه زندگی خود را – تا این لحظه – مرتکب میشود و یازده روز از حضور در نهاد ریاست جمهوری خودداری میکند. البته در دیداری با امام خامنهای جسارت را از حد میگذراند و به خیال خود میخواهد رهبری را آگاه (!) کند. حضرت آقا با مهربانی و قاطعیت تأکید میکنند که صلاح کشور و دولت، در بودن مصلحی است و تلویحاً به دکتر میفهماند که این، یک حکم حکومتی است. رئیس جمهور میگوید:«آیا اختیار دارم که استعفا بدهم و دیگر سر کار نروم». حضرت آقا پاسخ میدهند که بله، میتوانی استعفا بدهی، ولی آن را مکتوب کن! کم کم نیروهای ارزشی نظام در جای جای کشور علیه شخص احمدی نژاد موضع میگیرند. پیغامها و رایزنیها برای نجات رئیس جمهور آغاز میشود. مجلس خیز جدی برای استیضاح رئیس جمهور برمیدارد و دکتر درمییابد که یا باید لجبازی را تمام کند و برگردد و یا برای همیشه منفور امت ایران شود. در آخرین رایزنی، وقتی ضرغامی به دیدار احمدی نژاد میرود، دکتر اعلام میکند که در محل کار خود حاضر میشود و با اعلام این خبر توسط ضرغامی، حکایت تلخ تجدیدی احمدی نژاد در یک آزمون ولایت مداری، پایان مییابد.
برنامۀ نود این هفته به ناامنی داوران فوتبال در زمین مسابقه اشاره داشت. تصویری هم از کتک خوردن و فرار یک داور به نمایش درآمد و عادل چند بار تأکید کرد که باید از داوران حمایت شود. در همان اثنای برنامه پیامکی برای عادل فردوسی پور فرستادم که عیناً در اینجا میآورم:
چند پیشنهاد برای حمایت از داوران:
- تجهیز داوران به لباس ایمنی (ضمن هماهنگی با فدراسیون موتور سواری)
- قراردادن محافظینی در اطراف زمین برای کتک کاری با مهاجمین (ضمن هماهنگی با فدراسیون هنرهای رزمی)
- جبران خسارت داوران با پولهای کلان (ضمن هماهنگی با دستهای پشت پرده)
- سرپوش گذاشتن روی اشتباهات داوران و رسانهای کردن زشتیها (ضمن هماهنگی با عادل فردوسیپور)
اشاره: در حالی که خانوادۀ شهید آوینی به تغییر تاریخ شهادت وی از 20 فروردین به 21 فروردین در تقویم رسمی کشور اعتراض میکنند، شورای فرهنگ عمومی این مسئله را مسبوق به سابقه و اقدامی هماهنگشده با بنیاد شهید و خانوادۀ شهید آوینی میداند.
1- اعتراض خانوادۀ شهید: شهید مرتضی آوینی هنرمند و نویسنده عرصه دفاع مقدس و سازنده مجموعه مستند «روایت فتح»، روز 20 فروردین ماه 1372 در فکه به شهادت رسید، اما تاریخ شهادت او دست کم در تقویم امسال، به 21 فروردین تغییر کرده است. این مسئله واکنش اعضای خانواده شهید آوینی را به دنبال داشته است. همسر و فرزندان شهید آوینی در اطلاعیهای نسبت به این مسئله اعتراض کردهاند. متن کامل این اطلاعیه به شرح زیر است: بسم رب الشهداء و الصّدّیقین. لازم میدانیم به اطلاع مردم محترم ایران برسانیم طبق تصمیم شخص یا نهادی که هویتش برای ما نامعلوم است، در تقویمهای رسمی منتشر شدۀ سال جدید، سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی از روز 20 فروردین به روز 21 فروردین منتقل شده است. بدیهی است واقعۀ شهادت ایشان در روز 20 فروردین سال 1372 رخ داده و بعید میدانیم گذر زمان باعث شود سالروز شهادت کسی جا به جا شود، مگر اینکه جابهجایی واقعیتهای تقویمی هم مثل دیگر جابهجاییها در مورد شخصیت ایشان مجاز دانسته شده باشد. با احترام: مریم امینی، مائده آوینی، کوثر آوینی، سجاد آوینی.
2- تداخل با روز ملی فناوری هستهای دلیل تغییر تاریخ: رضا یعقوبی، معاون ادارهکل دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور در این باره گفت: در اینکه شهید آوینی 20 فروردین به شهادت رسیدهاند، بحثی نیست اما همان زمان و با ورود مناسبت «روز ملی فناوری هستهای» به تقویم، برای جلوگیری از تداخل برنامههای مربوط به هر دو مناسبت، این تاریخ یک روز به جلو (21 فروردین) آمد. وی افزود: این اتفاق مربوط به امسال هم نیست و مسبوق به سابقه است و از همان سالی که مناسبت مربوط به شهادت آوینی به تقویم آمد، در همین تاریخ یعنی 21 فروردین در تقویمهای رسمی کشور درج شد. ضمن اینکه نباید فراموش کنیم که تدفین شهید آوینی در این روز انجام شده است. این مقام مسئول در شورای فرهنگ عمومی کشور همچنین تأکید کرد: تغییر تاریخ شهادت سیدمرتضی آوینی در تقویم، پس از انجام هماهنگی با خانوادۀ این شهید، بنیاد شهید آوینی1، مؤسسۀ روایت فتح و دیگر مراکز مرتبط با نشر و ادامۀ فعالیتهای وی صورت گرفته است. یعقوبی سپس دربارۀ اعتراض خانوادۀ شهید آوینی به این مسئله، گفت: اگر قرار بود اعتراضی صورت گیرد، باید در همان موقع انجام میشد. ضمن اینکه من هم چیزی در این باره نشنیدهام.
3- رد ادعای شورای فرهنگ عمومی و هشدار خانوادۀ شهید: اعضای خانواده شهید سیدمرتضی آوینی صبح روز پنجشنبه 17 فروردین، با ارسال جوابیهای، ادعای شورای فرهنگ عمومی کشور را رد کردند و نسبت به این موضوع هشدار دادند. متن کامل پاسخ خانوادۀ شهید آوینی به شورای فرهنگ عمومی به این شرح است: با سلام و تحیت، گرچه حرفهایتر بود ابتدا متن اطلاعیهای را که در اختیار شما قرار دادیم، به شکل مستقل منتشر میکردید و سپس جوابیۀ شورای فرهنگ عمومی کشور را، با این همه، بابت پیگیری این موضوع و اخذ توضیح از مسئولین مربوطه از شما سپاس گزاریم. با توجه به آنچه از قول معاون اداره کل دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور نقل کردهاید، لازم میدانیم جهت اطلاع افکار عمومی، به چند نکته اشاره کنیم: یک: در متن پاسخ منتشرشده، ادعا شده «تغییر تاریخ شهادت سیدمرتضی آوینی در تقویم پس از انجام هماهنگی با خانوادۀ این شهید، بنیاد شهید آوینی1، مؤسسۀ روایت فتح و دیگر مراکز مرتبط با نشر و ادامۀ فعالیتهای وی صورت گرفته است.» ما به عنوان خانوادۀ شهید آوینی هر گونه گفت و گو و «هماهنگی با خانواده» برای این جابهجایی تقویمی را تکذیب میکنیم و تقاضا میکنیم چنانچه سندی برای اثبات انجام گفت و گو با هر یک از اعضای خانواده وجود دارد، ارائه شود. مکانی بهنام «بنیاد شهید آوینی» نیز برای ما ناشناخته است و اگر منظور «مؤسسۀ شهید آوینی» است، این مؤسسه و همچنین مؤسسۀ روایت فتح، هیچ نوع ارتباطی با خانوادۀ شهید آوینی ندارند و اساساً صلاحیت این را ندارند که در خصوص موضوعی مثل تغییر تاریخ شهادت سید مرتضی آوینی طرف مذاکرۀ شخص یا ارگانی قرار بگیرند1. دو: ادعا شده «از همان سالی که مناسبت مربوط به شهادت آوینی به تقویم آمد، در همین تاریخ یعنی 21 فروردین در تقویمهای رسمی کشور درج شد.» نادرست بودن این ادعا با رجوع به تقویمهای منتشرشده در سالهای گذشته قابل رؤیت است. «مناسبت مربوط به شهادت آوینی» در همان اولین سالگرد شهادت ایشان وارد تقویم شده و روز ثبتشده هم 20 فروردین بوده است، به این دلیل ساده که ایشان در روز 20 فروردین به شهادت رسیده است. سه: ادعا شده «نباید فراموش کنیم که تدفین شهید آوینی در این روز [یعنی 21 فروردین] انجام شده است.» شهید آوینی صبح روز بیستم فروردین به شهادت رسید و پیکرش در 22 فروردین تشییع شد و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. بنابراین در روز 21 فروردین هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است. عجیب است که مسئولین محترم با وجود کمبود اطلاعات، برای توجیه یک اشتباه مرتکب اشتباهات بعدی میشوند و بهنظر میرسد علاقه دارند علاوه بر تغییر تاریخ شهادت، تاریخ تدفین را هم عوض کنند. چهار: ادعا شده «با ورود مناسبت روز ملّی فناوری هستهای به تقویم، برای جلوگیری از تداخل برنامههای مربوط به هر دو مناسبت، این تاریخ یک روز به جلو (21 فروردین) آمد.» این خبری است که از پیش میدانیم و اعتراض ما نیز به همین جابهجایی صورت گرفته [است]. آیا از نظر مسئولین شورای فرهنگ عمومی کشور، منطقی است که پانزده سال بعد از شهادت شهید آوینی، مناسبتی دیگر در همان روز گنجانده شود و به تدریج، مناسبت قدیمیتر به روز دیگری رانده شود؟ آیا منطقی است که برای حفظ یک مناسبت قراردادی، یک واقعۀ تاریخی جابهجا شود؟ طبق استدلال انجام شده، اگر در گذر ایام چند واقعۀ دیگر در همین تاریخ روی دهد، این احتمال وجود دارد که سالروز شهادت سید مرتضی آوینی جلوتر برود و به اردیبهشتماه منتقل شود. آیا این دلیل معقولی است که برای جلوگیری از تداخل مراسمها، در تاریخ دست ببریم؟ سؤال ما این است که «مراسم» مهمتر است یا اصل یک رخداد تاریخی؟ با تجدید احترام: مریم امینی، مائده آوینی، کوثر آوینی، سجاد آوینی.
پ.ن: 1- شایان ذکر است چون پاسخ شورای فرهنگ عمومی گشور در خبرگزاری مهر درج شده است، عمداً یا سهواً به گونهای است که مشخص نباشد یکی از طرف مذاکرات بنیاد شهید بوده است. در خبر مهر، به جای بنیاد شهید، «بنیاد شهید آوینی» آمده است و خانوادۀ شهید هم گفتهاند که چنین بنیادی را نمیشناسند. خبرگزاری مهر در تولید این چنین خطاهای – لابد – سهوی، ید طولایی دارد. 2- امیدواریم مسئولین با عملکرد غلط خود، خانوادۀ یک شهید ارزشمند را در مقابل نظام قرار ندهند!
اشاره: این یادداشت از روزنامه وزین کیهان انتخاب شده است. چون نویسنده اندکی به افراط رفته است، متن کوتاه و ویرایش (ظاهری و معنوی) گردید تا نامحرمانه بهتر بتواند از محتوای آن دفاع کند.
خیلی بی معرفتیم!
توضیح ضروری: قبل از هر چیز، لازم به توضیح است که نگارنده نیز معتقد به حفظ حرمت مادی و معنوی تمامی قهرمانان ورزشی کشور عزیزمان می باشد.
علی دایی برای همه ایراندوستها قابل احترام است، زیرا او آقای گل جهان شناخته شده است. هر چند بابت هر گلی که زده، چند گل هم نزده است! هر چند گلهای او که با همکاری تیمی حاصل شده، با سکههای طلا جبران شده است.
علی دایی متولد 1348 است و دایی علی هم متولد 1348 .
دایی علی سال 1362 دندانهای ناقابل به زیر هشت (8) تاریخ تولد شناسنامهاش اضافه کرد تا با تاریخ تولد 1345 مجوز حضور در جبهههای جنگ تحمیلی را در سن 14 سالگی دریافت کند.
همزمان که علی دایی برای اعتلای ورزش کشورش، سرش را مقابل توپ قرار می داد، دایی علی نیز برای حفظ اسلام و حفظ کشور، سر را مقابل توپ و خمپاره و ... قرار میداد. نتیجه این شد که علی دایی با بیش از 100 گل زده، شد آقای گل جهان، و دایی علی با شکار بیش از 100 تانک متجاوز عراقی، شد جانباز و ... .
علی دایی به علت سهل انگاری و صدمات وارده در تصادف، در بیمارستان بستری شد و دایی علی هم به دلیل عارضههای شیمیایی و ... بین بیمارستان و منزل سرگردان شد.
خبر بستری شدن علی دایی به عنوان قهرمان ملی، در تمامی بخشهای مختلف خبری (دقت بفرمایید تمام بخشهای خبری نه بخش خبرهای ورزشی!) پخش شد، ولی خبر بستری شدن دایی علی را هیچ کس متوجه نشد!
همزمان با خبر تصادف علی دایی، سه نفر از رزمندگان دلاور لشکر علی ابن ابیطالب (ع) برای کمک رسانی به مردمشان جان خود را فدا کردند، ولی هیچ کس این خبر را در صدا و سیمای کشورمان ندید!
رکورددار سنی جانبازان شهید شد، کسی نفهمید! زیرا متولیان فرهنگی از جمله صدا و سیما نخواستند بفهمند که علی دایی و امثال او مدیون جانفشانی دایی علی و امثال او هستند! شاید هم فهمیدند و نخواستند روحیۀ عشق و ایثار قدری فضای بهاری کشور را عطرآگین کند! شاید میخواهند نسل جدید به جای آن که مانند دایی علی لنگ هزینههای درمانیشان در شب عید باشند، غصۀ ساعت رولکس چند ده میلیونی و دلارهای گم شده در تصادفشان را بخورند!؟
برای علی دایی بالگرد جهت انتقال به خصوصی ترین و ایضاً بهترین بیمارستان تهران اعزام میشود و کل هزینههای سهل انگاری او را حضراتِ دست در کیسۀ بیت المال تقبل میکنند، ولی امثال دایی علی باید با همان امدادهای غیبی روزگار خود را سر کنند! حالا دیگر نه طلایی باقی مانده، نه فرشی و نه هیچ متاع ارزشمند دیگری تا غیب شود و هزینهها را تأمین نماید!
خیلی بی معرفتیم!
در هنگام تحویل سال 1391 از چند ساعت قبل تمامی شبکههای صدا و سیما خوانندهها و هنر پیشههای دست چندم و فوتبالیستهای از رده خارج شده و حتی چهره های خطاکار و ممنوع التصویر شده را جلو دوربین آورده بودند، ولی دریغ از معرفی یک رزمندۀ دفاع مقدس!
به راستی چه جریان فکریای مانع از بروز و گسترش فرهنگ ناب دفاع مقدّس در کشور اسلامی ما گردیده است؟! آیا دشمن در نفوذ عوامل خود تا این حد موفق عمل کرده است که سراسر شبکههای تلویزیونی، رادیویی و رسانهای ما را در اختیار گرفته و به هر مناسبت چهرههایی را در منظر دید نسل جوان کشورمان قرار می دهند که یا فوتبالیست هستند، یا خواننده، یا هنرپیشه و یا حتی بنا به خطاهای خود ممنوع التصویر اند؟!
به جای الگو قرار دادن این گونه افراد برای نسل جوان، چرا نمیآییم شهدای زنده را مطرح کنیم؟! چرا در کنار قهرمان ملی خطاب کردن فلان فوتبالیست و معاف کردن او از خدمت سربازی، و دادن نشان افتخار و لیاقت به ایشان، نمیآییم به شهدای زنده بها بدهیم؟! چرا همگام با دشمن سعی در فراموش کردن فرهنگ دفاع مقدس داریم؟!
همراهان این وبلاگ، نقدهای بنده به اخراجیها 1 را خواندهاند و میدانند به عنوان یک مجروح دفاع مقدس که دستی هم بر آتش متن و نقد دارد، چه همه دلش از اخراجی های 1 خون است.
باری برای دیدن اخراجیهای 2 به سینما نرفتم و بعد از درآمدن نسخه خانگیاش، آن را خریدم، ولی هرگز شجاعت دیدنش را پیدا نکردم. با توجه به خواندهها و شنیدهها و مقایسه آن با اخراجیهای 1، به این نتیجه رسیدم که دیدن آن را طاقت نخواهم آورد و این گونه است که هنوز هم اخراجیها 2 را ندیدهام.
با اکران اخراجیهای 3 و دیدن عصبانیت منافقین و ضدانقلاب، با خود گفتم حتما باید آن را ببینم و نقدی هم بر آن بنویسم تا «آقا مسعود» (که به گفته خودش با بنده مشکلی ندارد) و «آقا حمید» که بعد از اخراجیهای 1 از بنده دل خور است را نیز خوش آید؛ اما هرگز فرصت سینما رفتن به دست نیامد. یک نسخه خانگی از اخراجیهای ۳ همان اوایل به دستم رسید که وقتی متوجه شدم «پردهای» است، ندیدم. تا زمان گذشت و دیر شد و به قول حاجی گرینوف، دیدم دیگر نوشتن افاقه نمیکند!
امشب – و هم اکنون - به همت مهندس ضرغامی و همکاران، اخراجی های 3 در حال پخش است. هر چند قبلاً از خود سؤال میکردم که آن همه اشکالات اخراجیهای 1، که به گفته کارشناسان در اخراجیهای 2 بسط و قوام یافته، چگونه بناست در اخراجیهای 3 جمع و جور شود و این آب رفته چگونه بناست به جوی بازگردد، به ویژه وقتی از توانایی و سابقه هنری سازندگان هم مطلع باشیم؛ اما همیشه امیدوار بودم جیغ و فریاد ضدانقلاب بیدلیل نباشد و با یک فیلم سراسر انقلابی و ارزشی روبهرو باشیم.
در هر صورت فیلم ادامه دارد. آقا مسعود عزیز آتش به اختیار تصویری به راه انداخته است و در میان کوبیدن جناحهای مختلف از ارزشی و غیر ارزشی، طبیعتاً داد ضدانقلاب را هم درآورده است، چون اصولاً ضدانقلاب جماعت شیطان صفت و تمامیّت خواه است! همین الان که فیلم تمام نشده و شاهد پخش آگهی میان برنامه هستیم، نکاتی هست که میتوان بیان کرد، از جمله «حاجی گرینوف» که هم در مواردی نماد «کروبی» است و هم در مواردی نماد «احمدی نژاد»، اما برای نوشتن، باید فیلم پایان یابد.
اما به دلایلی که بعضاً از همین یادداشتک (!) هم برمیآید، تصمیم گرفتهام که در مورد این فیلم چیزی نگویم و ننویسم، چرا که این فیلم حرف ندارد !؟
پ.ن: جملهای که در تیتر میبینید، دیالوگ خواهر شهید (!) حاج مجید سوزوکی است که در مورد شهید که به خاطر ازدواج با یک دختر به جبهه رفت، می گوید: «عاشیق اولدی گدّی».
دعا بفرمایید.
کوتاه سخن میگویم:
1- دشمنان و منافقان با امکانات فراوان رسانهای متحد شدند تا مردم را از صحنۀ انتخابات دور کنند.
2- امام خامنهای مردم را به شرکت جدی در انتخابات فراخواندند و با قاطعیتی مثال زدنی، از «سیلی سخت» مردم به دشمن خبر دادند.
3- شور و حال همیشگی در خیابانهای شهرها دیده نمیشد و دوستان جملگی نگران شده بودند.
4- کم شور و حالی ظاهری شهرها، به چشم دشمنان و منافقان هم آمده بود و ذوقزده بودند. ایشان مطمئن بودند که درصد مشارکت مردم زیر 50 درصد است.
5- امروز مردم حماسه آفریدند. بیشتر از 8 دورۀ قبل آمدند و همه یک صدا گفتند میخواهیم به دهان دشمن مشت بکوبیم و کوبیدند!
امروز 12 اسفند 1390 است و سیلی سختی به صورت دشمن نواخته شده است. بدین گونه، این انتخابات یک برندۀ بزرگ دارد: امام خامنهای.
پ.ن: یکی از دوستان (آقای محمد واسعی) این پیامک را برایم ارسال کرد: «از شیرینیهای این دوره این بود که مردم در لبیک به دعوت امام خامنهای پای صندوقها حاضر شده بودند و این مطلب را اعلام میکردند.»
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کی بود در زمانه وفا جام می بیار
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
از نامه سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
کو پیک صبح تا گلههای شب فراق
با آن خجسته طالع فرخندهپی کنم
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
هواپیمای – به اصطلاح – رادارگریز MQ170 امریکایی، که یک هواپیمای پیشرفته جاسوسی است، پیش از ورود به ایران شناسایی شد و مأموریت آن که تصویربرداری از برخی نقاط کشورمان بود لو رفت. این گونه بود که دام الکترونیکی نظامی در کمترین زمان طراحی شد و به محض تجاوز این هواپیمای – به اصطلاح - بسیار پیشرفته، ارتباط الکترونیکی و مخابراتی آن با مرکز کنترل قطع شد. در این زمان متجاوزان تصور کردند که هواپیما سقوط کرده و یا طبق برنامه ریزی برای مواقع خطر، منفجر شده است.
پس از این مرحله حساس، کنترل هواپیمای بدون سرنشین امریکا، به دست گرفته شد و در یک باند اختصاصی، که برای فرودهای به کلی حفاظت شده آماده شده است، به زمین نشانده شد. باید توجه داشت که ارسال سیگنالهای فرمان، به سیستمی که طراحی آن با متخصصین ما نبوده و از طرفی پیچیدهترین فرمول کدینگ برای آن در نظر گرفته شده است، از نظر علمی کاری در حد غیرممکن است، اما این کار غیرممکن، به دست متخصصین توانمند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و با کمک ارتش جمهوری اسلامی ایران ممکن شد، تا بار دیگر دنیا در حسرت فهم توان نظامی، دفاعی و بازدارندگی جمهوری اسلامی ایران باقی بماند.
پهپاد جاسوسی امریکا کاملاً سالم است و اینکه اعلام شد «با کمترین خسارت» به دو دلیل بوده است: یکی اینکه احتمال میرفت خسارتی نامشخص به آن وارد آمده باشد (که در بررسیها معلوم شد هواپیما از دو منظر سخت افزاری و نرم افزاری کاملاً سالم است) و دیگر اینکه فرماندهان سپاه بدشان نمیآمده که مقامهای امریکایی را در هول و ولای چند و چون هواپیمای از دست رفته نگه دارند و این جنگ روانی را به نفع خود ادامه دهند تا زمان پرده برداری از این غنیمت جنگی فرا برسد.
اکنون نیز این ترفند ادامه دارد، به این صورت که چرخهای پهپاد جاسوسی امریکا در تصویر نمایان نشد تا تصور شود، خسارات اندکی که گفته شد، در قسمت چرخها به وجود آمده است؛ در حالی که یک منبع مطلع به شخص نگارنده گفت که اصولاً کمترین خسارتی به پهپاد پیشرفته جاسوسی امریکا وارد نشده است.
این منبع مطلع سخن دیگری نیز گفت که تأکید داشت منتشر نشود، اما بنده با اجتهاد خودم و اینکه مطمئنم انتشارش از مخفی کردنش بهتر است، آن را نقل می کنم:
سؤالی که برای متخصصین جنگی امریکا پیش آمده این است که یک هواپیما با ارتفاع پروازی قابل توجه (50 هزار پا یا 15 هزار متر) چگونه در ایران شناسایی شده است و حتی گزینه نفوذ اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران در میان سازمان جاسوسی امریکا (سیا) را مطرح کردهاند، اما واقعیت این است که این هواپیما برای گریز از رادارهای ساخته شده به دست قدرتهای غربی و روسی طراحی شده است. در حالی که متخصصین جمهوری اسلامی ایران رادارهایی طراحی کرده و ساختهاند که اصول و روش کار و شناسایی آنها با نمونههای شناخته شده جهان، تفاوت جدی دارد. از آنجا که امریکاییها از وجود این رادارها و ویژگیهای آنها اطلاع ندارند، نمیتوانند با آن مقابله کنند. این در حالی است که متخصصین جنگ روانی کشورمان پیشتر یکی دو پرواز آزمایشی و طرح فریب دشمن را عمداً نادیده گرفتهاند تا با فریب دشمن، موقعیت مناسب را به دست بیاورند و به این ترتیب، پیشرفتهترین هواپیمای جاسوسی جهان و امریکا با تور و جنگ الکترونیکی به غنیمت گرفته شد.
به گفته این منبع مطلع، با توجه به توان مخابرات نظامی ایران و با وجود رادارهای جدید و منحصر به فرد، هیچ هواپیمایی از منظر جمهوری اسلامی ایران، رادارگریز محسوب نمیشود.
پ.ن: بنده از برادر بزرگواری که اطلاعاتش را در اختیار بنده قرار داد متشکرم و به دلیل انتشار بخشی که منع شده بودم پوزش میخواهم. بنده قولی مبنی بر عدم انتشار نداده بودم؛ ایشان به وظیفه خود (سفارش برای عدم انتشار) عمل کردند، و بنده به تکلیف خود در وبلاگ نویسی عمل کردهام، باشد که ایشان و بنده و مخاطبین وبلاگ، مأجور باشیم.
مردی کنار رود زانو زد، چه مردی
مردی شبیه دست خالی برنگردی
خورشید، در راز نگاهش خواب می رفت
در چشم هایش آبروی آب می رفت
مردی که یک دریا تنفر دارد از آب
انگار چشمانش دلی پر دارد از آب
هی آب می دید و به دریا اخم می کرد
تصویر دریا را نگاهش زخم می کرد
هی آب می دید ، از نگاهش اشک می ریخت
آرام دریـا را درون مشک می ریخت
در خاطرش تا کودکان را فرض می کرد
دست تمام موج ها را قرض می کرد
چشم تمام آسمان ها میخ آب است
این لحظه ای حساس در تاریخ آب است
حالا جهان برگشته و دیدش به مشک است
حتی خدا هم چشم امیدش به مشک است
سوغاتی یک ایل را بر دوش می برد
این بار موسی نیل را بر دوش می برد
اما چه سود این دشت اسیر بوف کور است
انگار چشم ساکنان کوفه کور است
آدم نماهایی که ذاتاً خوک بودند
از اول تاریخ هم مشکوک بودند
از نحسی تصویرشان فریاد و دادا
یک گوشه کز کردند تا روز مبادا
اصلاً نمی فهمند او ناموس دریاست
افتادن دستان او کابوس دریاست
بی دست شد خود را به هر راه و دری زد
با التماس از مشک می خواهد نریزد
با تیر بعدی آبروی مشک می ریخت
آوارهای مرد روی مشک می ریخت
مردی کنار رود، جاری شد، چه مردی
مردی شبیه دست خالی بر نگردی
عظیم زارع
اعتراف میکنم که در این سالهای وبلاگ نویسی، هر زمان امور روزمره و اشتغالات گوناگون محاصرهام کرده، و هر گاه مجال نوشتن به صفر میل کرده است، آنچه بیش از همه به بنده انگیزه ماندن، ادامه دادن و به روز کردن وبلاگ داده است، همانا هجمهها، توهینها و عصبانیتهای دشمنان و منافقین بوده است. همچنین خوشحالی ایشان از پیش خبر تعطیلی وبلاگها، همیشه دلیل عمدهی بازگشت امیر عباس به عرصه مجازی بوده است.
دیروز در نمایشگاه مطبوعات و رسانهها، وقتی به چند تن از عزیزان ارزشی و دوستان قدیمی گفتم ملاک انتخاب یادداشتها چیست و چرا در عمل نامحرمانه را تحریم فرمودهاید، گفتند مدتی نامحرمانه فراموش شده بود، ولی اخیراً به یاد آوردهایم که نامحرمانه کمکار شده است و در باره آن صحبت کردهایم و خواستند که حتماً بعد از به روز کردن، پیامکی ارسال کنم؛ غافل از اینکه این روزها واقعاً فرصتی برای ارسال یادداشتهای آب دار در دست نیست و به قول شاعر:
روزی آیی کنارم که عشق از دل رمیده.