با سلام و احترام
1- نخستین چیزی که نباید بگویید این است که چرا چنین تصمیمی گرفتهام، به خاطر همین خودم قبلاً عرض میکنم که «از نوشتن با نام خودم خسته شدهام».
2- دومین چیزی که نباید بگویید این است که نگران اخلاص نباشم و باید به تکلیف عمل کنیم و ان شاء الله خدا خودش قبول میکند.
3- سومین سخنی که نباید به زبان بیاورید این است که نباید سنگر را خالی کنیم و باید بایستیم و مبارزه کنیم.
4 و 5 و ... احتمالاً نکات دیگری هم هست که باید فکر کنم، اجمالش این است که بدانید همۀ اینها را میدانم، اما دیگر نمیخواهم «امیر عباس»ی در میان باشد. بارها این تصمیم را گرفتهام، اما هر بار به دلایلی بازگشتهام، اما این بار شک نکنید که قضیه کاملاً جدی است؛ پس بهتر است در این زمینه کاملاً سکوت کنید.
عمر خوبی را در این وبلاگها تلف کردم. خودی نشان دادم و دوستانی پیدا کردم و چیزهایی یاد گرفتم. چیزهایی هم یاد دادم. مثلاً به منافقینی که شگردشان توهین کردن در بخش نظرات است تا حزب اللهیها را از میدان به در کنند، آموختم کسانی هستند که هجمههای منافقین آنها را مصممتر میکند و برای همین یاد گرفتند که نامحرمانه جای توهین ایشان نیست. احتمالاً یادداشتهای این وبلاگ حاوی نکات آموزشی دیگری هم بوده است که دیگران باید بگویند، چون هیچ بقّالی نمیگوید ماست من ترش است؛ هر چند بنده کاملاً مطمئنم که هیچ گاه ماستبند خوبی نبودهام!
آخرش این وبلاگ تعطیل میشد. همۀ وبلاگها روزی تعطیل میشوند و مگر بناست چند سال عمر کنیم؟ حالا تصمیم گرفتهام در زمان حیات مادّی این اتفاق بیفتد.
خداحافظ.
یک برادر بسیجی چنین می گوید:
در یک سال گذشته شخصی که به یک ارگان ارزشی منتسب است، جفای فراوانی در حق این جانب کرده بود. این فرد با سوء استفاده از جایگاه خود، ضمن بداخلاقی و سوء رفتار عدیده، وقتی بنده را مزاحم رفتارهای نادرست خود دید، ابتدا با توهین و تهدید بنده را به حاشیه راند و سپس با لجن پراکنی به ترور شخصیت روی آورد.
بنده که از حضور در آن نهاد سود شخصی در نظر نداشتم و فقط ادای تکلیف مدّ نظرم بود، با گزارش به مسئولین همه را به خدا واگذار کردم. با اینکه مسئولین اذعان داشتند که حق با بنده است، اما عدم شجاعت و بعضی محذورات باعث شد که برخوردی با شخص خطاکار صورت نگیرد.
این جانب آن همه از فرد مورد نظر شاکی بودم که فکر می کردم هیچ گاه نتوانم او را ببخشم. اما در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، وقتی غرق در دریای رحمت الهی بودم، در حال سجده آشنایان را از نظر می گذراندم. ناگهان همان فرد در نظرم آمد و لحظه ای را به کشمکش با خود برای بخشش او داشتم. دیدم جفای او آن همه زیاد است که راهی برای گذشت وجود ندارد. اما ناگهان با خود گفتم او را به بزرگی خدا می بخشم!
بعد از این ماجرا با خود گفتم که اگر چه فلانی را بخشیدم، ولی کسی که او را تحریک کرد و به او شهامت داد با این جانب برخورد کند، چون رفتاری منافقانه دارد و هنوز خود را دوست بنده می داند، هرگز قابل بخشش نیست. اما باز هم شب بیست و یکم ماه مبارک و در حالتی مشابه، دیدم او را نیز می توانم به بزرگی خداوند ببخشم. بعد با خود گفتم شب بیست و سوم مسئولینی را که به وظیفه خود عمل نکردند و چشم را به خطاها و جفاهای فرد مورد نظر بستند، خواهم بخشید. اما با خود فکر کردم که شاید تا پس فردا شب زنده نباشم. این بود که باز هم نیت کردم و همه را به بزرگی خداوند بخشیدم.
اکنون نه تنها حال خوبی دارم، بلکه با این تصمیم، تمام ناراحتی هایی که از جفای آن فرد و معاونت و سکوت دیگران بر قلبم سنگینی می کرد، از میان رفته است و اکنون آرام و خرسند هستم.
ذکر این ماجرا در این وبلاگ برای این بود که یادآوری شود، خطای دیگران در حق شما هر چه هم بزرگ باشد، در مقابل بزرگی خداوند مهربان و بخشاینده عددی نیست و می توان همه را عفو کرد.
دعا بفرمایید.
به نام خداوند جان و خرد
با سلام و احترام خدمت دوستان ارجمند
بنا بود در اولین فرصت توضیحی در مورد یادداشتهای «حس غریب» و «اعزام به بحرین» بدهم. در مورد بحرین فعلاً صلاح نیست نکتهای عرض شود، هر چند برخی از عزیزان و بعضی از کسانی که اعلام آمادگی کرده بودند، از شرح ماوقع مطلع هستند. در مورد «حس غریب» هم باید عرض شود که اعتراف میکنم از ابتدا قرار دادن آن عکس و آن دو بیت در وبلاگ اشتباه بود.
تکلیف دشمنان و منافقین که به خوبی معلوم است، اما از دوستان ارجمند تقاضا دارم به بنده اجازه دهند کمی بیشتر سکوت کنم. چنانچه پاسخ کامنتها، پیامکها یا تماسهایتان را نگرفتید، پیشاپیش پوزش میخواهم.
دعا بفرمایید.
گاهی رازهایی هست که نمیتوان گفت، نمیتوان نوشت. گاهی باید سکوت کرد، گاهی باید بغض را فرو داد. گاهی باید مهمان تاریخ شد آنجا که انسان کاملی راز دل با چاه میگوید. چه جنگ سختی است این منازعهی نرم! کاش چشمهای نامحرم دشمن نبود تا نامحرمانه را با درد دل به روز میکردم. بلد نیستم با یک یادداشت زرق و برق دار، بیمعرفتیها را «فرصت» نشان دهم. یعنی بلدم، ولی این کاره نیستم.
این روزها نمیتوانم آنچه را که در دل دارم جز برای دوستان بازگویم. نمیتوانم با فراغ بال وبلاگ را به روز کنم. این است که از شما اجازه میخواهم تا اندکی سکوت کنم، گفتم اندکی؛ بله سکوت میکنم، خیلی کم، به اندازه دوگانهای شاید؟! و یا شاید هم به اندازه یک سجدهی آب دار، اما سکوت میکنم!
*
صدا در آن سوی قاعده۱ ناشنیدنی است
سکوتی که از قاعده گذشته باشد
بلندترین فریاد است!
*
دعا بفرمایید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. گوش انسان فقط امواج صوتی بین ۲۰ هرتز تا ۲۰ کیلو هرتز را میشنود. ۲- گرمارودی.
خدایا! گناهانم زیاد ، بزرگ و سنگین است ؛ اما از رحمت تو وسیعتر، بزرگتر و سنگینتر نیست ... .
قصههای تکراری: رمضان آمده است، ضیافت الهی است، شیطان به بند کشیده شده است، میتوان پلیدیها را از دل و جان زدود و میتوان در این ماه پروندهی گناهان را سبک کرد و به درجات کمال افزود. در این ماه شبی است که از هزار ماه برتر است و سرنوشت آدمی در آن شب رقم میخورد و میتوان با اعمال نیک خالصانه در سرنوشت خود نقش داشت. اما ما چه میکنیم؟ خوب که باشیم فقط گرسنگی و تشنگی؟ گناه چه؟ نگاه به نامحرم؟ تکالیف سیاسی و اجتماعی؟ دور از جان شما که اهل دل اید عقل ما همهمان پاره سنگ برمیدارد. میتوان به اوج رسید و عروج کرد و از اولیای الهی شد، آن گاه ما خودمان را در منجلاب میافکنیم و جخت ادای روزهداران را درمیآوریم و با کلمات عربی غلیظ به هم چیز قرض میدهیم. واقعا «ظلوما جهولا» (به قول دوستان جوان) برای یک دقیقهی ماست.
الخیر فی ما وقع: بنا بود ماه مبارک را جایی دورتر از قیل و قال اجتماع باشم. یعنی خودم این گونه برنامه ریزی کرده بودم. وقتی که عملی نشد، با خود گفتم الخیر فی ما وقع. یعنی نه تدبیر خود را در این امر دخیل میدانم و نه کسی که پارافش میتوانست مشکل را حل کند. او که تقدیر عالم را دست دارد این گونه خواسته و شکر که شیرینی رضایت را هم به مذاق آدمی چشانده است. حالا که یک روز گذشت، میبینم که امور روزمره هم مهماتی داشته که خوب است ماندهام و انجامشان میدهم و خدا را شکر. اما اگر بپرسید که آیا حسرت برنامهی عملی نشده را نمیخوری؟ خواهم گفت:«البته که میخورم، ولی راضی ام.»
نعمت تنهایی: گاهی شده که دوستانتان دلتان را بشکنند؟ شده که احساس تنهایی بکنید؟ شده فکر کنید مضامین بلندی در اندیشه دارید که هیچ کس – حتی نزدیکترین بستگانتان - نمیتوانند در فهمش با شما شریک شوند؟ اصلا تا حالا کسی دلتان را شکسته؟ نمیشود که پاسختان منفی باشد. میخواهم بگویم به جز خدا به هر که دل بدهید شکسته خواهد شد. تقصیر بنده است که یادش میرود دلش را به که هدیه کند! اصلاً میخواهم بگویم این تنهایی و این دلشکستگی هم نعمت خداست. برای این است که در اختلاط و شادی با دیگران راه خود را گم نکنید. برای این است که بدانید باید با او که قادر مطلق است نجوا کنید. برای این است که رو به درگاهش آورید، خود را به خاک بیندازید، اشکی بیفشانید و زلال شوید. همین رو آوردن و خاکساری و زلال شدن اولین پاداش شماست و بعد هم که خواجه خود صفت بنده پروری داند!
رنج کلید گنج است: گنج هست، همه هم میتوانند به آن دست یابند، اما بدون رنج و مشقت محال است. هدفتان در زندگی چیست؟ اگر مشخصش کردهاید و اگر آن همه متعالی است که ارزش همه نوع مجاهدت را دارد، پس معطل نکنید. یا علی! زحمت و تلاش و صبر و توکل و بعد گنج مبارکتان باشد.
دعا بفرمایید.