حتما تا به حال ورزش صخره نوردی را از تلویزیون تماشا کردهاید ؛ ورزشکار با دقت جای دست و جای پا انتخاب میکند و با ظرافت بالا میرود و امتیاز کسب میکند. اما ناگهان با یک اشتباه کوچک، یک غفلت، یک لحظه عدم تمرکز و با یک لغزش به کلی از صخره جدا و پرتاب میشود. این حکایت حال ما در تمام عمر و به ویژه در ماه مبارک رمضان است. با زحمت و قدم به قدم به انجام فرامین الهی مشغول هستیم و ناگهان با کمترین لغزشی به پایین پرتاب میشویم.
ادامه مطلب ...هم زمان با چهارمین روز ماه مبارک رمضان دیشب ضیافت افطاری بسیار توپی در ویلای اختصاصی یکی از خادمین احزاب چندم خردادی برقرار شد. در این مراسم سراسر افطاری، حجت الپارسال هرمنوتیک طی سخنانی سرپایی حضور خود در رقابت ریاست جمهوری آینده را محتمل دانست. وی که در باره اهمیت روزهخواری جوانان در ماه رمضان سخن میگفت اضافه کرد: مگر ما برای جوانانی که لازم است بیایند به ما رأی بدهند چکار کردهایم که حالا بگوییم بیایند روزه هم بگیرند؟ وی سپس به فواید اعلام زخم معده در این ماه اشاره کرد و گفت: اگر فقط با یک دست چلوکباب ناقابل بخواهد روزه جوانان عزیز ما باطل شود، همان بهتر که باطل بشود!
ادامه مطلب ...قصههای تکراری: رمضان آمده است، ضیافت الهی است، شیطان به بند کشیده شده است، میتوان پلیدیها را از دل و جان زدود و میتوان در این ماه پروندهی گناهان را سبک کرد و به درجات کمال افزود. در این ماه شبی است که از هزار ماه برتر است و سرنوشت آدمی در آن شب رقم میخورد و میتوان با اعمال نیک خالصانه در سرنوشت خود نقش داشت. اما ما چه میکنیم؟ خوب که باشیم فقط گرسنگی و تشنگی؟ گناه چه؟ نگاه به نامحرم؟ تکالیف سیاسی و اجتماعی؟ دور از جان شما که اهل دل اید عقل ما همهمان پاره سنگ برمیدارد. میتوان به اوج رسید و عروج کرد و از اولیای الهی شد، آن گاه ما خودمان را در منجلاب میافکنیم و جخت ادای روزهداران را درمیآوریم و با کلمات عربی غلیظ به هم چیز قرض میدهیم. واقعا «ظلوما جهولا» (به قول دوستان جوان) برای یک دقیقهی ماست.
الخیر فی ما وقع: بنا بود ماه مبارک را جایی دورتر از قیل و قال اجتماع باشم. یعنی خودم این گونه برنامه ریزی کرده بودم. وقتی که عملی نشد، با خود گفتم الخیر فی ما وقع. یعنی نه تدبیر خود را در این امر دخیل میدانم و نه کسی که پارافش میتوانست مشکل را حل کند. او که تقدیر عالم را دست دارد این گونه خواسته و شکر که شیرینی رضایت را هم به مذاق آدمی چشانده است. حالا که یک روز گذشت، میبینم که امور روزمره هم مهماتی داشته که خوب است ماندهام و انجامشان میدهم و خدا را شکر. اما اگر بپرسید که آیا حسرت برنامهی عملی نشده را نمیخوری؟ خواهم گفت:«البته که میخورم، ولی راضی ام.»
نعمت تنهایی: گاهی شده که دوستانتان دلتان را بشکنند؟ شده که احساس تنهایی بکنید؟ شده فکر کنید مضامین بلندی در اندیشه دارید که هیچ کس – حتی نزدیکترین بستگانتان - نمیتوانند در فهمش با شما شریک شوند؟ اصلا تا حالا کسی دلتان را شکسته؟ نمیشود که پاسختان منفی باشد. میخواهم بگویم به جز خدا به هر که دل بدهید شکسته خواهد شد. تقصیر بنده است که یادش میرود دلش را به که هدیه کند! اصلاً میخواهم بگویم این تنهایی و این دلشکستگی هم نعمت خداست. برای این است که در اختلاط و شادی با دیگران راه خود را گم نکنید. برای این است که بدانید باید با او که قادر مطلق است نجوا کنید. برای این است که رو به درگاهش آورید، خود را به خاک بیندازید، اشکی بیفشانید و زلال شوید. همین رو آوردن و خاکساری و زلال شدن اولین پاداش شماست و بعد هم که خواجه خود صفت بنده پروری داند!
رنج کلید گنج است: گنج هست، همه هم میتوانند به آن دست یابند، اما بدون رنج و مشقت محال است. هدفتان در زندگی چیست؟ اگر مشخصش کردهاید و اگر آن همه متعالی است که ارزش همه نوع مجاهدت را دارد، پس معطل نکنید. یا علی! زحمت و تلاش و صبر و توکل و بعد گنج مبارکتان باشد.
دعا بفرمایید.
سرانجام پس از حدود دو سال انتظار، «مجموعه داستان ویزای بهشت» توسط انتشارات صریر (بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس) منتشر شد. این مجموعه شامل 9 داستان کوتاه است که همهی آنها برگزیدهی جشنوارههای کشوری هستند.
در مورد این اثر گفتنی است:
پی نوشت:
1- داستان کوتاه «ویزای بهشت»، یعنی یکی از آثار مهم این مجموعه، همان داستان معروف است که نشریه یا لثارات گمان کرد واقعی است و به همین عنوان چاپ کرد و بعد خبرگزاریها هم نقل کردند و سایت سازمان اسناد انقلاب اسلامی هم به عنوان واقعیت ثبتش کرد. هنوز هم خیلیها باور ندارند که ماجرای این اثر زاییده ی تخیل این جانب است. ماجرای ویزای بهشت و اصل داستان و نظرات جالب مخاطبین را ببینید [لینک]
2- این هم داستان فرجام از همین مجموعه [لینک]
اشاره: نام شاعر را نپرسید، از کجا باید بدانم؟
امروز جمعه نیست ولی دلشکستهام
زیرا به انتظار ظهورت نشستهام
یکشنبهای است تلخ ، نه یکشنبهای سیاه
یک جمعهی جدید خیال تو، اشک و آه
آقا، شکسته بغض قلم را غم زمین
بگذار تا بگویم از این قرن آهنین
از التهاب نقشهی جغرافیای شوم
از مرزهای له شده در سایهی هجوم
از برجها که در تب افسانهای مدرن
تبدیل میشوند به بتخانهای مدرن
از خشم بمبهای اتم، نقشههای جنگ
اندیشههای وحشی تیمورهای لنگ
از فصل خواب و وحشت کابوسهای شوم
تکثیر بینهایت ویروسهای شوم
از مرگ اعتماد به دست شغادها
از غفلت بهار، شبیخون بادها
دارد دوباره قلب قلم تیر میکشد
تاریخ را چه تلخ به تصویر میکشد
حالا زمان به مرز تحجر رسیده است
یعنی که فصل مرگ تفکر رسیده است؟!
در هر بهار رویش پائیز را ببین
تکرار تلخ، یورش چنگیز را ببین
تکرار تلخ فاجعه، تهدید، انفجار
آیین جهل، زنده بگوری و انتحار
آقا ببین تهاجم اصحاب فیل را
فرعونیان خفته در امواج نیل را
در جست و جوی هیچ تب جنب و جوش را
تزویرهای این همه آدم فروش را
دیگر شکسته حرمت سنگین نامها
در عصر انتقام، ترور، قتل عامها
حالا بت بزرگ تبر را شکسته است
دروازهی حقوق بشر را شکسته است
نمرودها دوباره خدای زمین شدند
بتها، پیمبران دروغین دین شدند
حالا درون قصهی مادر بزرگها
یوسف رها شده است در آغوش گرگها
حتی قطار آدمیت واژگون شده است
ایثار رنگ باخته، نوعی جنون شده است
قانون ظلم در رگ تاریخ جاری است
دنیا هنوز در هوس برده داری است
عصر مدرن وارث مشتی ژن است و هیچ
اندیشهاش تصرف اکسیژن است وهیچ
دارد دریچهها همه مسدود میشود
سر چشمهی امید گل آلود میشود
ما ماندهایم وحسرت نانی کپک زده
با سیبهای سرخ جهانی کپک زده
ما ماندهایم و صفحهی شطرنج زندگی
با مهرههای له شده از رنج زندگی
ما ماندایم و حسر ت تفسیر انتظار
ما ماندهایم و بغض گلو گیر انتظار
ده قرن انتظار، نه، ده قرن خون دل
آقا چهها گذشته به تو؟ ماندهام خجل
آقا بگو، بگو که تو از ما چه دیدهای؟!
آری بگو، بگو که چه از ما کشیدهای؟!
ما در یقین به سینهی خود مهر شک زدیم
حتی به زخم وا شدهی تو نمک زدیم
یک عده جیرهخوار مدرنیسمها شدیم
در جنگلی به نام تمدن رها شدیم
یک عده هم جدا شده از عصر آهناند
حرف از ظهور پست مدرنیسم میزنند
حرف از ظهور پوچی و تردید بیدلیل
مرگ حقیقت وخرد و سنت اصیل
یک عده در گرسنگی و فقر سوختند
ایمان به نرخ لقمهی نانی فروختند
یک عده با یزید و معاویه ساختند
قرآن به روی نیزه نشاندند و باختند
یک عده از حقیقت تو دور ماندهاند
در انتظار یخ زده محصور ماندهاند
مفهوم انتظار تو را ترک کردهاند
آیا دعای عهد تو را درک کردهاند؟
گفتند: انتظار همان بیقراری است
تنها دعا و گریه وشب زندهداری است
مفهوم انتظار تو این چند واژه نیست
آقا خودت بیا و بگو انتظار چیست؟
این دردها حکایت و افسانه نیستند
تنها شکایتِ دل دیوانه نیستند
این دردها حقیقت مسموم عالماند
شمشیرهای آختهی ابن ملجماند
از فرقه فرقه تفرقه دلخستهایم ما
ده قرن میشود به تو دل بستهایم ما
از هر سر جدا شده، بگذار بگذرم
از زخمهای وا شده بگذار بگذرم
بگذار بگذرم که پُرم از گلایهها
آقا بیا که خسته شدم از کنایهها
امروز هم به یاد تو کم کم گذشت و رفت
مانند جمعههای پر از غم گذشت و رفت
آری گذشت و باز نگاهم تو را ندید
فردا دو شنبه است؟ نه ؛ یک جمعهی جدید!
بازگشت من از سفر، مقارن شد با آغاز سفر خسرو شکیبایی و اگر این اتفاق نبود حالا حالاها یادداشتی را از اینجانب در نت نمیدیدید. همیشه گفتهام نویسنده فقط وقتی حق دارد بنویسد که مایه (سوژه) یقهاش را محکم گرفته و او ناگزیر از نوشتن باشد. اما حالا گویی غم نه یقه، بلکه گلویم را گرفته و مجبورم بنویسم. آنها که از پرتوپلا و پرگویی بدشان میآید لطفاً از همینجا راهشان را کج کنند و بروند. حال خوشی ندارم و این یادداشت یحتمل پرت و پلا و طولانی خواهد شد.
اگر بخواهیم سه بازیگر برتر سینمای ایران (اعم از مرد یا زن) را نام ببریم، قطعاً یکی از آنها خسرو شکیبایی است. دیگری مسلماً استاد عزت الله انتظامی و سومی هم احتمالاً پرویز پرستویی خواهد بود. برای من یکی از جذابیتهای سینما خسرو شکیبایی بود. در دوران دانشجویی که کمتر جاذبهای قادر بود مرا از دنیای معادلات دیفرانسیل و فرمولهای مدار و صد البته از بیم و هراس نتایج پایان ترم بیرون بکشد، اگر فیلمی اکران میشد که خسرو شکیبایی در آن ایفای نقش کرده بود، حتماً شماری از دوستان را با خود همراه میکردم و راهی سینما میشدم. کارهای تلویزیونی او هم به همچنین. شخصیت بزرگی چون مرحوم مدرس، برای من همانی است که شکیبایی بازی کرد و «روزی روزگاری» با آن همه زیباییهای بصری و معنویاش، دست کم برای من، بدون شکیبایی (مراد بیک) ارزشی نداشت.
یک تصویر ثابت که از او در ذهن من نقش بسته، مربوط است به زمانی که داخل خودرو آماده حرکت نشسته بودم. خسرو شکیبایی نزدیک کیوسک روزنامه فروشی جلوی سینما شهر قصه ایستاده بود و بند کیفی قهوای روی شانهاش بود و دست راستش روی کیف بود. در طول خیابان به طرفی حرکت کرد، انگار پشیمان شده باشد، ایستاد و به سمت دیگر بازگشت. باز هم پشیمان شد. لختی درنگ کرد و بازگشت. با خودم گفتم این خودِ «هامون» است. شکیبایی دوست داشتنی بود، اما در این نمای واقعی که شاید تنها بینندهاش من بودم، روح مواج و در عین حال ساده و لطیف شکیبایی را دیدم و شیفتهی او شدم. اگر چه همهی آدمها ظاهری دارند و باطنی، اما با این عقل ناقص خودم گمان میکنم که شکیبایی ِ پنهان، آن همه بزرگ و مواج و تودرتو بود که شُمای غریبه، از ظاهر او به هیچ روی نمیتوانستید به روحیات و احساس و عواطف و اندیشهاش پیببرید. شاید فقط همسر او و شاید فقط معدودی از اساتید این فن بتوانند درکی نزدیک به حقیقت از شخصیت خسرو شکیبایی داشته باشند، بیآنکه بتوانند حتی به درستی آن را بیان کنند!
اما آنچه برای همهی ما ملموس است و از شکیبایی، یک بازیگر جاویدان ساخته است، بازیهای تمام عیار اوست. شکیبایی یک ستاره نبود، او فوق ستاره بود، او نابغهی سینمای ایران بود. یکی شدن با نقش و استفاده از تمام ظرفیتهای آدمی برای ایفای نقش در خسرو شکیبایی آن همه بارز بود که میتوان او را تدریس کرد. خسرو شکیبایی به تنهایی یک سبک کلاسیک است و این کاملترین جملهای است که میتوان در بارهی او گفت. کاش مدرسین بنشینند و برای پلان به پلان بازیهای او طرح درس بنویسند.
مخاطب عام نیز که از اصول سینما کمتر میداند، آنچنان جذب هنرنمایی او میشود که به او علاقهمند میشود و به او عشق میورزد. شکیبایی وقتی هامون را بازی میکند، مخاطب تا مدتها حاضر نیست که خسرو شکیبایی را به رسمیت بشناسد و او در سایهی هامون گرفتار میشود و تا سالها هامون میماند. وقتی که شکیبایی یک پدر احساساتی و هنرمند است (خواهران غریب) مخاطب از سینما که بیرون میآید دلش میخواهد برود این پدر را ببیند و دستانش را ببوسد. وقتی «مراد بیک» را در «روزی روزگاری» میبینید، فقط مراد بیک است، یعنی یک راهزن که شخصیتش به مرور دستخوش تغییر میشود و به کمال انسانی میرسد و شما هر چه هم که اهل فن باشید، در تماشای اول خسرو شکیبایی را نمیبینید و فقط مراد بیک را به تماشا خواهید نشست!
شکیبایی در دوران پرکاری و حتی این اواخر در چند تله فیلم کم اهمیت هم بازی کرد که خودش و دیگران میدانستند که به سابقهی هنری او نمیافزاید و شاید تنها فیلم جدیای که بتوان به بازی شکیبایی در آن خرده گرفت، «سرزمین خورشید» به کارگردانی احمدرضا درویش باشد. وقتی در بخش نشست سینمایی جشنواره فرهنگی-هنری-دانشجویی «برگ سبز» (دانشگاه علم و صنعت) از درویش در بارهی نوع تعاملش با شکیبایی پرسیدم، حاضر نشد جوابی بدهد و به هنگام اکران فیلم که در کنار او نشسته بودم، وقتی دانشجویان به یکی از حرکات شکیبایی خندیدند، درویش با ناراحتی گفت:«نه نه، آنها نمیفهمند. آنها به خاطر سابقه ذهنی از خسرو شکیبایی به او میخندند، اینجا اصلاً خنده ندارد» و شاید این مشکل را شکیبایی هم با درویش داشته است، کسی چه میداند؟
حالا شکیبایی پرکشیده است و خسرو سینمای ایران دیگر در میان ما نیست. آن هم درست در زمانی که سینمای عزیز ما زمینگیر شده و امثال شکیبایی بیش از هر زمان دیگری میتوانستند به نجات آن کمک کنند و ای کاش او چند سال دیگر نیز میزیست. شکیبایی به سوی دوست پرکشیده و خانواده و دوستان و جامعه هنری و هنر دوستان را داغدار کرده است؛ اما او نیازی به بزرگداشت مسئولین ندارد. خسرو شکیبایی بزرگ است، به شهادت هنرنمایی و نبوغش و به شهادت مهربانی و فروتنیای که از او به یادگار مانده است. تا فیلم و سینما طرفدار دارد نام شکیبایی بر سر زبانها خواهد بود و بار دیگر تأکید میکنم که ای کاش اساتید «خسرو شکیبایی» را تدریس کنند.
گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیکنامی رفت نوبت عاشقی است یک چندی
السلام
سفری در پیش دارم. مدتی این صفحات به روز نمیشوند. چندی از مزاحمت ایمیلهای بنده در امان هستید.
نمیدانم کی بتوانم به این چند صفحه برسم و غباری بزدایم؟ و نمیدانم بار دیگر مجالی خواهم یافت تا به دنیای سحر انگیز وبلاگستان سری بزنم و اثری برجای گذارم یا خیر؟ همه چیز را به تقدیر میسپارم.
و باز هم السلام. این سلام وداع است، به رسم عرب ؛ یعنی: خداحافظ.
به خاطر دل علی(علیهالسلام) – اگر از حضرت زهرا (سلام الله علیها) بپرسیم:«چرا وصیت فرمودید که در تاریکی شب غسلتان دهند؟» شاید پاسخ دهند که نمیخواستم حضرت امیر (علیهالسلام) آثار جراحت را ببینند. در روایت است وقتی که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گریهی سختی کردند، حضرت امیر (علیهالسلام) پرسیدند:«چرا گریه میکنی؟» دختر رسول الله (صلّیاللهعلیهواله) پاسخ دادند:«گریهام برای غمها و حوادث ناگواری است که بعد از من به شما میرسد» و حضرت امیر (علیهالسلام) جملهای گفتند که فقط از زبان مولا برازنده است:«گریه نکن! سوگند به پروردگار که این حوادث، در راه خدا، برایم کوچک است.»
علی (علیهالسلام) انسان کامل – داغی به عظمت رحلت جانگداز دختر رسول خدا (صلّیاللهعلیهواله) را فقط انسان کامل میتواند تاب بیاورد و چه کسی از حضرت امیر (علیهالسلام) برای پاداش صبر این مصیبت بزرگ، شایستهتر است؟!
دخترم با تو چه کرده بود؟ روز قیامت که میشود، جماعت فوج فوج میآیند. چهارده معصوم (علیهم السلام) جلو میایستند. پیامبر (صلّیاللهعلیهواله) با شخصی رو به رو میشود. فقط یک کلمه میپرسد، فقط یک کلمه! میفرماید:«دخترم با تو چه کرده بود؟!»
|
خبرگزاری فارس سه روز توقیف شد. آن هم در عجیبترین حالت و بدون مبنای حقوقی. اگر بر اصحاب رسانه و خبرگزاریها، رعایت اخلاق حرفهای ضروری است، بر عوامل قانون، اعم از: قانونگزاران، قضات، وکلا و مجریان، رعایت اخلاق حرفهای ضروریتر است!
اینکه شخصی ۲۰ دقیقه پس از نیمهشب با فارس تماس بگیرد و خبر توقیف ۳ روزهی یک خبرگزاری را اعلام کند، صدالبته حرفهای نیست. و اینکه هنوز هم به درستی معلوم نیست چه ساز و کاری باعث این تصمیم عجیب و غریب شده و چگونه اعضای هیئت نظارت بر خبرگزاریهای غیردولتی در نیمه شب حضور به هم رسانیدهاند، جلسه تشکیل دادهاند، خبرگزاری فارس را توقیف کردهاند و بلافاصله خبر را در خبرگزاری وابسته به وزارت ارشاد منتشر کردهاند، کاملاً غیرحرفهای و شبیه یک شبیخون پر رمز و راز است! اگر هم چنین فرض غیرمعقولی صحیح باشد و جلسهای در وقتی نامعمول تشکیل شده باشد، باید پرسید چه مسئلهی حیاتیای در میان بوده که خانمها و آقایان محترم، نصفهشبی اتاق جنگ تشکیل دادهاند و یک خبرگزاری پویا و اصولگرا را به اشد مجازات (بیش از این در وسعشان نبوده) محکوم کردهاند؟!
میگویند خبر جابهجایی احتمالی رئیس کل بانک مرکزی، باعث این برخورد شتابزده بوده است. مگر دولت محترم بارها و بارها چنین تغییراتی را نوآوری و در جهت بالارفتن سطح کیفی کابینه و دولت اعلام نکردهاند؟ مگر ریشهی بسیاری از مشکلات را در سیستم بانکی کشور نجستهاند؟ مگر از مدتها پیش احتمال جابهجایی در ریاست کل بانک مرکزی در رسانهها طرح نشده است؟ پس چگونه بهیکباره و عجولانه با فارس برخورد میشود؟ این همه اخبار دروغ و مغرضانه در خبرگزاریها پخش میشود و کسی حواسش نیست، آنگاه با خبرگزاریای برخورد میشود که همواره - بهدرستی و از روی عدالت – حامی دولت محترم بوده است!
داستان آن همه سوررئال و فراواقعیتگراست که شاید نتوان هیچگاه دلیل اصلی آن را یافت، اما یکی دو فرض موجود است: الف- نخست اینکه مقامی در وزارت ارشاد مشکلی با خبرگزاری فارس داشته و مترصد فرصتی بوده تا انتقام جویی کند (انشاء الله که این فرض منتفی است). ب- شخص محترمی که با ریاست محترم کل بانک مرکزی لابی محترمانهای داشته، خبر را در خبرگزاری فارس دیده است ؛ اگر چه این خبر در رسانههای دیگر هم بوده، اما آن شخص محترم چون از قوت و اثرگذاری خبرگزاری فارس درجریان(!) بوده، شخصاً و رأساً مقدمات و مؤخرات کار را فراهم میکند و بعد خودش هم رأساً با فارس تماس میگیرد و باقی قضایا. با توجه به اینکه کم و بیش با ساز و کار بخشهای نهاد ریاست جمهوری آشنایی دارم، این تصمیم نمیتواند از یک فرآیند سالم در آن نهاد محترم منتج شده باشد، لذا در چنین فرضی فقط میتوانیم بگوییم دیوانهای سنگی به چاه انداخته است که صد عاقل هم نمیتوانند آن را بیرون آورند!
پینوشت: ۱- از یازدهسالگی که ناخودآگاه داستانکی نوشتم و در کیهان بچهها چاپ شد، تا کنون قلم را غلاف نکردهام و سابقهی کار ِ اطلاع رسانی را نیز در کارنامه (بخوانید رزومه) دارم. در این مدت به جرئت میتوانم بگویم حرفهایتر، صادق و مخلصتر و اثرگذارتر از خبرگزاری فارس ندیدهام. ۲- در مورد این توقیف عجیب و غریب هم خبرگزاری فارس بسیار حرفهای و عاقلانه عمل کرد و نشان داد وقتی هدف انجام تکلیف و جلب رضایت پروردگار است، این ناملایمات به راحتی قابل هضم است. ۳- این ماجرا دستاوردهایی هم داشت که البته به مسبّبش جایزه تعلق نمیگیرد. کما اینکه وقتی مثلاً حضرت امام(ره) فرمودند که جنگ تحمیلی برای ما نعمت بود، کسی به صداّم پاداش نداد !!! ۴- یکی از دستاوردها این بود که اگر در آینده لازم باشد با رسانهای برخورد قانونی شود، کسی نمیتواند بگوید دولت با منتقدین نامهربان است و میتوان برخورد با فارس را مثال زد. اگر چه به اعتقاد بعضیها، دولت محترم برای حفظ وجهه تا کنون با منتقدین بیانصاف فقط ملاطفت و مهربانی پیشه کرده و اگر گاهی قاطعیتی هم هست، نصیب دوستان همدل گشته است!
۵- بد نیست ریاست محترم محبوب و مکتبی جمهوری اسلامی ایران، جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد، بر دیوانگان احتمالی گوشه و کنار نهاد ریاست جمهوری، اشراف داشته باشند، تا از تکرار «خطاهای دشمن شاد کن» جلوگیری شود.
لینکهای مرتبط :
- توقیف سه روزه خبرگزاری فارس با حکم وزارت ارشاد [لینک]
- توقیف سه روزه خبرگزاری فارس پایان یافت [لینک]
خوشبختانه محیط اینترنت در چند سال اخیر به خوبی با کاربران مؤمن و متعهد و انقلابی پوشش داده شده است. اگر چه نهادهای فرهنگی کشور نیز کم و بیش در این زمینه فعال هستند ؛ و اگر چه اشخاص یا مؤسسات خصوصی نیز سهم نسبتاً خوبی در این امر دارند، اما این کاربران خوش ذوق و هدف دار هموطن هستند که از روی علاقه و تعهد – و اغلب خودجوش – از این امکان بالقوه استفاده میکنند. چرا که نهادهای رسمی اغلب کارهای مقطعی میکنند و اشخاص حقیقی و مؤسسات خصوصی – بنا به اظهارات اغلبشان – نگاهشان بیش و پیش از هر چیز اقتصادی است که خردهای هم بر ایشان وارد نیست.
در میان وبلاگ نویسان، برخی بنا به نقاط قوتی که دارند شاخص میشوند و خواسته یا ناخواسته دوستان و دشمنانی برای خود پیدا میکنند. این گروه در مواجهه با مسائل گوناگون، گاه یادداشتی منتشر میکنند که خود به خود یک موج وبلاگی را ایجاد میکند. مطلب ایشان مانند سنگی که به برکهای فرود آید، امواج زیادی را ایجاد میکند و دغدغهی ایشان منتشر میشود. تفاوتی نمیکند که در متن یادداشت از همکاران وبلاگ نویس دعوت به نوشتن شده باشد یا خیر، مهمترین عنصر در ایجاد موج وبلاگی، دقت نظر و وقت شناسی وبلاگ نویس شاخص و میزان اهمیت موضوع طرح شده میباشد.
گاهی نیز موضوعی آن همه برجسته میشود که بدون اینکه کسی پیشگام باشد، وبلاگ نویسان به صورت خودجوش در آن باره مینویسند و پست ارسال میکنند. این مورد را میتوانیم با نام جنبش وبلاگی یاد کنیم.
اما مسئله این است که مدتی است وبلاگ نویسانی – اعم از شاخص یا غیر شاخص – در صدد ایجاد امواج یا جنبشهای مصنوعی هستند. بنده – به عنوان یک وبلاگ نویس صد در صد معمولی - شخصاً با این پدیده مشکل دارم. اگر چه همواره این حرکات – ولو مصنوعی – خالی از فایده نیست، اما اعتبار این نوع فعالیتها را بسیار پایین میآورد و به مرور ممکن است وبلاگ نویسان – به ویژه آنها که توانمندتر هستند – نسبت به عموم این نوع دعوتها بیتفاوت شوند.
من این امواج را به تکبیرهای میان سخنرانیها تشبیه میکنم. گاهی واقعاً جای تکبیر است، که اگر کسی فریاد بکشد تکبیر، اتفاق مبارکی رخ میدهد و موضع ناطق تأیید و تثبیت میشود. گاه آنچنان موضوع روشن است که ناخودآگاه دهها نفر شروع به تکبیر میکنند و گاه کسی برای طرح خود و یا حتی صادقانه و از روی موقعیت ناشناسی فریاد میزند «تکبیر» و نتیجه هم که معلوم است.
حالا تصور کنید شخصی که میخواهد فریاد تکبیر سردهد، پیشاپیش با دیگران هماهنگ کند و بگوید: «وقتی گفتم تکبیر سنگ تمام بگذارید» و دیگران هم بنا به رسم دوستی یا رودربایستی قبول کنند. اخیراً به این شیوه نیز موجهای وبلاگی ایجاد شده و طرف با زمینهچینی قبلی و برای اینکه یخ کار حسابی بگیرد، ابتدا با چند نفر هماهنگ میکند و آن چند نفر هم هر کدام با چند نفر هماهنگ میکنند و به شیوهی هرمی، یک مسیر مشخصی که تضمین شد، آن گاه توپ را در میکنند! به نظر نگارنده اگر موج، موج باشد و اگر موقعیت درست سنجیده شده باشد و اگر نوع فراخوان منطقی باشد، نیازی به این زمینهچینیها نیست.
مشکل دیگر قالب تعیین کردن برای موضوعات است. وقتی یک وبلاگ نویس برای پرداختن به یک موضوع، شیوه یا قالبی خاص را برمیگزیند، نباید همان شیوه و قالب را به دیگران هم تحمیل کند. دو مورد را مثال میزنم و امیدوارم این بزرگواران بر اینجانب خرده نگیرند. دو موج خوب و بهجا از دو وبلاگ نویس شاخص و با تجربه، که هر دو به ذوق وبلاگ نویسان عنایت نداشتند و هر دو قالب ِ نامه نگاری را پیشنهاد دادند. بنده شخصاً به نویسندگان هر دو وبلاگ ارادت مخصوص و بیشائبه دارم و اختلاف نظرهای موردی باعث نشده کمترین شکی در توانایی و اخلاص و سخت کوشی این دو عزیز داشته باشم و فراموش نمیکنیم که بحث ما در این یادداشت صرفاً موجهای وبلاگی است.
اینجانب صبر کردم موجهای اخیر تا حد قابل قبولی جلو برود تا بداندیشانی که از اختلاف نظر وبلاگ نویسان ارزشی شاد میشوند، سوء استفاده نکنند. لذا اکنون با فراغ خاطر میتوانم عرض کنم که از وبلاگ نویسان نیز انتظار میرود در هنگام دعوت شدن، پیش از موجی شدن(!) به خوبی فکر کنند و بهترین موضع را در پیش بگیرند. بنده وقتی برای شرکت در موج «نامهای به مسیح» (پیش از آغاز موج) دعوت شدم، عرض کردم که اگر قالب تعیین نمیشد، خوشحال میشدم برگ سبزی تقدیم کنم و دوست دعوت کننده، ضمن تأیید نظر حقیر گفت:«چون قول دادهام در موج شرکت میکنم و الا در مورد قالب حق با شماست».
به کوری چشم دشمنان، وبلاگ نویسان مسلمان، به ویژه جوانان عزیز کشورمان در صحنه هستند و محیط اینترنت را به میدان بزرگ تبلیغ دین مبین اسلام، پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی و حمایت همه جانبه از نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران تبدیل کردهاند.
دعا بفرمایید.
اشاره: در برخی وبلاگهایم که عمر کوتاهی داشتهاند، گاه یادداشتهایی دارم که حیف است گم شوند. این گونه است که به وبلاگهای فعالم منتقل میگردند. مثل همین یادداشت ؛ با من باشید!
در صفحهی اصلی پرشین بلاگ میخوانیم:«... امروزه وبلاگنویسی محدودهی سنی خاصی ندارد و بچههای دبستانی تا استادان دانشگاه در این زمینه مشغول فعالیت و تولید محتوای فارسی هستند.» با این حساب هر کس پنج دقیقه وقت صرف کند و یک وبلاگ بسازد و سپس یکی دو پست (به عمد نمیگویم یادداشت یا مطلب) هم ارسال نماید، میتوانیم به او بگوییم وبلاگنویس.
به همین دلیل یک وبلاگنویس با یک وبلاگنویس برابر نیست. از طرفی یک کلیک با یک کلیک برابر نیست! طبیعی است که در دسترسترین ملاک ارزیابی وبلاگ، آمار بازدیدکنندگانش باشد؛ اما در عین حال که نمیتوانیم از این شاخص چشم بپوشیم، نباید فراموش کنیم که ممکن است یک وبلاگ کممخاطب بسیار بیش از یک وبلاگ پربیننده ارزش داشته باشد.
این معنا بسیار روشن است و مثال بسیار روشنتری هم به ذهن شما خطور میکند. دیگر همه میدانند که برای جلب کلیک کافی است عقل مکرّم را به مرخصی بفرستید و در وبلاگ به جوک و لطیفه و سکس (پوزش میخواهم) و فال و مقولههای زردی از این قبیل بپردازید. خوشبختانه(؟) تا دلتان بخواهد متن و تصویر و ترفند و فیلم و تنقّلات مجازی (کپیرایت این اصطلاح محفوظ است) در اینترنت موجود میباشد و میتوانید با رفرنس دادن از آنها استفاده کنید و یا اینکه حواس وجدانتان را پرت کنید و آنها را کش بروید.
مهمتر از همه اینکه بسیاری از کلیکها به دلیل غنا و حتی جذابیت وبلاگ نیست، بلکه به دلیل وقت صرف کردن بلاگر و نظر دادن در وبلاگها جلب میشود و از نوع نظرات هم میتوان فهمید که طرف از روی ادب یا رودربایستی آمده و به احتمال قوی (بر اساس شواهد) مطلب را هم نخوانده است.
این معنا خیلی روشن است، اما در مقام عمل خیلیها اشتباه میکنند. مثلاً گاهی مشاهده میکنیم که یک فعال اینترنتی (این هم کپیرایت دارد) تنها ملاکش برای ارزیابی یک وبلاگ، آمار بازدید آن وبلاگ است؛ به ویژه اگر از کلیکها ذینفع هم باشد! به عبارتی فراموش میکند که آمار شرط لازم است، ولی شرط کافی نیست!
گاهی نیز بلاگرها (به عمد نمیگویم وبلاگنویسان) شأن و جایگاه خود را فراموش میکنند و در مجادلات و بحثها یا با بزرگتر از خودشان بدرفتاری میکنند یا با کوچکترها وقت تلف میکنند! یعنی ناخودآگاه خود را با دیگر بلاگرها برابر میبینند. البته معمولاً شکل اول رایجتر است، یعنی خیلیها به صرف داشتن یک وبلاگ به خود حق میدهند که برای همه شاخ و شانه بکشند!
آنچه اهمیت دارد اصطلاح قشنگی است که در تعریف پرشین بلاگ آمده؛ منظورم «تولید محتوا» میباشد. شما در مقام ارزیابی وبلاگ خودتان و دیگران ببینید تا چه حد از خجالت این اصطلاح درآمدهاید؟!
نظرات شما (۱۴) لینک مرتبط: چند نوع نویسنده داریم؟ [+]
تعجب میکنم که چرا آن برادر یا آن خواهر ارزشی به شدت از ارسال ایمیل توسط بنده شکایت میکند؟ مگر امیر عباس جای چه کسی را تنگ کرده؟ مگر کدام مسئولیت را اشغال کرده که کسی آن را متعلق به خود میداند؟ مگر به جز دین و نظام جمهوری اسلامی و امام و شهیدان، امیر عباس از چیز دیگری مینویسد؟ مگر یادداشتهای پراکندهی او به اندازهی خودش و نسبت به عموم وبلاگها جذاب نیست؟ پس بعضیها چه مرگشان است؟! |
شمارشگر وبلاگ را که چک میکردم، دیدم کسانی از سایت برادر؟ حسین درخشان قلم رنجه کرده و احتمالاً یادداشتهای این وبلاگ را با اشتیاق(!) مطالعه فرمودهاند، یعنی «نامحرمانه» در سایت آقای برادر حسین درخشان چیز شده است! من از همین جا به تمام خبرنگاران درونمرز و بیرونمرز و بدونمرز اعلام میکنم که چی فکر میکردیم چی شد! منتظر بودیم که از رجانیوز لینکمان کنند، از سایت «سردبیر خودم» و «نگاه فراساختاری حسین درخشان به ایران و ورای آن» سردرآوردیم! یکی نیست به این آقای برادر حسین درخشان بگوید «خودیشو با من چیکار دارو؟» و از این حرفها گذشته، باید در برنامه ۹۰ با حضور برادر مؤمن و متعهد(!) سید محمد خاتمی بررسی شود که اصولاً حسین درخشان این روزها چه مرگش شده؟ البته حضور مشارٌالیه یعنی خاتمی در برنامه ۹۰ چند ماه به طول میانجامد چون لازم است با برخی سازمانهای بین المللی هماهنگی شود. نه اینکه استفاده از وسایل مخابراتی کار سختی باشد، بلکه لازم است ایشان در قالب چند همایش دانشگاهی و دعوت آکادمیک، سفری به چند کشور غربی داشته باشد، تا در اثنای این سفرها مذاکرات لازم انجام گردد و قرار مرار(!)ها چیز شود. لذا تا آن زمان، عجالتاً فرضیه های موجود را فقط طرح میکنیم:
نکته اخلاقی: آقای درخشان! شماره موبایلت را بده در سفری که تیرماه به اروپا دارم ملاقاتی داشته باشیم. ضمناً من آدم خطرناکی نیستم!
اشاره: این سومین یادداشتی است که در این باره قلمی میشود. همانگونه که در نخستین مقاله عرض شد: نمیدانم چرا وقتی این خبر را شنیدم به یاد حضرت امام خمینی(ره) افتادم و بیانات ایشان بود که از جلو چشمانم رژه میرفت و صدای ایشان که در گوشم میپیچید و آرامم میکرد. آخر مگر نه اینکه ما فرزندان حضرت امام(ره) هستیم و در مکتب او پرورش یافتهایم؟ و مگر جوانانی که از کانون ملکوتی شیراز به پرواز درآمدند و به اعلی علیین رسیدند، پیروان راستین همان امامی نبودند که فرمود:«بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود»؟! حضرت امام خمینی(ره) پس از شهادت علامه مطهری(ره) در مدرسه فیضیه طی سخنانی فرمودند:«این انقلاب باید زنده بماند؛ این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست. بریزید خونها را، زندگی ما دوام پیدا می کند؛ بکشید ما را ، ملت ما بیدارتر میشود. ما از مرگ نمیترسیم و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید. دلیل ِ عجز شماست که در سیاهی شب متفکران ما را میکشید؛ برای اینکه منطق ندارید! اگر منطق داشتید که صحبت میکردید؛ لکن منطق ندارید! منطق شما ترور است؛ منطق اسلام ترور را باطل می داند!»
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، وزیر اطلاعات گفت: «با تلاش سربازان گمنام امام زمان (عج) و مأموران نیروی انتظامی، عامل اصلی انفجار در حسینیه سیدالشهدای کانون رهپویان وصال شیراز، در یکی از شهرهای شمالی کشور دستگیر شد.» غلامحسین محسنیاژهای امشب در گفت و گو با خبرنگاران افزود: «فرد اصلی که در بمبگذاری مباشرت مستقیم داشت عصر امروز در حالی که قصد خروج از کشور را داشت شناسایی و دستگیر شد و در هنگام دستگیری نیز مسلح بود.»
وی با اشاره به اینکه پنج تن دیگر از عوامل این گروه تروریستی نیز شناسایی شده و از آنها مقادیری مواد منفجره و سیانور کشف شده است، خاطر نشان کرد: «این افراد که همگی ایرانی هستند از قبل شناسایی شده بودند و ارتباطات آنان با کشورهای خارجی محرز شده بود.»
وزیر اطلاعات با اشاره به شناسایی سرپل اصلی این گروه تروریستی در یکی از کشورهای خارجی، تصریح کرد: «این گروه تروریستی با کشورهای آمریکا و انگلیس ارتباط داشته و پیش از این نیز از طریق وزارت امور خارجه به آن کشورها اعلام شده بود اما نه تنها هیچ اقدامی در جلوگیری از اعمال تروریستی آنها صورت نگرفت بلکه حمایت نیز شدند.»
محسنیاژهای با بیان اینکه علت عدم انتشار خبر تاکنون احتمال لو رفتن اطلاعات کسب شده و فرار عوامل اصلی بمبگذاری بود، تصریح کرد: «این عوامل قصد داشتند بعد از انجام بمبگذاری در حسینیه سیدالشهدای شیراز در نقاط دیگری نیز اقدامات تروریستی انجام دهند.»
وزیر اطلاعات با رد ارتباط این عوامل با گروههایی که پیش از این مسئولیت این حادثه را بر عهده گرفته بودند، گفت: «اطلاعات تکمیلی را بعد از پایان تحقیقات به اطلاع مردم خواهیم رساند.»
به گزارش فارس، ساعت ۲۱ روز بیست و چهارم فروردین ماه سالجاری بر اثر انفجار در حسینیه سیدالشهدای کانون رهپویان وصال شیراز ۲۰۲ نفر از هموطنان در حین عزاداری اباعبدالله(ع) شهید و مجروح شدند و پیش از این مسئولان احتمال خرابکاری و عمدی بودن این حادثه را رسماً رد کرده بودند.
پینوشت: صاحب این قلم ابتدا بر اساس شواهد و تحلیل شخصی نوشت: باید به عزیزانی که وظیفهی امنیت و نظم جامعه را عهده دار هستند خاطر نشان کرد که با امن نشان دادن جامعه، امنیت ایجاد نمیشود و راست گویی موجب ناامنی نمیگردد و از طرفی اقرار به وقوع یک حادثهی تروریستی باعث تقویت تروریستهای کوردل نمیشود و پیروزیای به نامشان ثبت نمیکند، چرا که از یک طرف ترور و خشونت نزد ملت غیور ایران و آزادگان جهان محکوم است و از طرف دیگر بردن یک کیف به یک هیئت عزاداری بدون محافظ، کاری است که از یک بچهی هفت ساله هم برمیآید! پس ارزش شهدای حادثه را پایین نیاورید، با مردم روراست باشید و مطمئن باشید در این صورت موجودیت بهائیت و وهابیّت بیش از پیش متزلزل خواهد شد و چهرهی پلیدشان منفورتر خواهد شد و علاقه و دلبستگی مردم به نظامشان دوچندان خواهد گردید. [لینک] اما بلافاصله کارشناسان اعلام کردند که خرابکاری منتفی است و اینجانب هم با احترام به نظر ایشان با شجاعت نظرم را پس گرفتم. گویا دلایل امنیتی و قصد غافلگیری عامل اصلی باعث این پنهانکاری شده است و البته بنده از هر مقولهای سردربیاورم، این یک قلم جنس (مسائل امنیتی) را نمیفهمم. حتی به دوستی که مرا مطمئن کرده بود نظر کارشناسان بر انفجار اقلام نمایشگاهی بوده، گفتم چرا به من اینگونه گفتی؟ ایشان فرمود(!):«نمیخواستم در وبلاگت بنویسی» و مگر این همه برادران و خواهران شیرازی که نوشتند به کجای امنیت خلل وارد شد؟! البته به عهده گرفتن ناشیانهی یکی دو گروه مجهول الهویه مرا از پیش مطمئنتر کرد و مهمتر از همه عبارت «شهادتگون» در پیام رهبر معظم انقلاب بود. اما یک نکته همچنان مرا در شک فرو برده بود و آن اینکه شنیدم علیرضا نوری زاده (خائن و وطن فروش) [+ +] در همان ساعات اولیه اعلام کرده که خرابکاری در میان نبوده است!!! و چون این مردک جز دروغ چیزی نمیگوید، از شما چه پنهان به نظر کارشناسان شک کرده بودم!
اما اگر مخفی نگاه داشتن اطلاعات به دست آمده، به دستگیری مباشر اصلی حادثه کمک کرده، خوشحالم که امیر عباس هم ناخواسته در این امر سهیم بوده است ؛ به هر حال برای دوستان که معلوم بود، به دیگران هم ثابت شد که کانون رهپویان در مسیر درست و دشمنشکن گام برمیدارد و برای یک بار هم که شده، در ِ باغ شهادت به روی اعضای آن باز شد تا یادمان بماند که دفتر و کتاب شهادت همچنان باز است و عاشقان شهادت از وصول به آن محروم نیستند! پایان سخن، همان است که اول بار عرض شد، یعنی همان است که حضرت امام خمینی(ره) فرمودند:«خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند [...] و بدا به حال من که هنوز ماندهام.» [لینک]