نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

اینها پیغمبر هستند اگر رفیق بد بگذارد


پیرمردی با 63 ما سابقه جبهه

به یاد ایام نوجوانی سوار موتور شدم تا گشتی در کوچه و خیابان بزنم و شهرم را ببینم. در خیابانی خلوت، یک پیرمرد با کیفی شبیه زنبیل به دست و لباسی ناهمگون با جامعه، کنار خیابان حرکت می‌کرد و نگاهی به پشت سر داشت تا مگر تاکسی‌ای از راه برسد. توقف کردم و گفتم:«موتور سوار می‌شوید؟» با خوش‌حالی سوار شد و تشکر کرد. لحظاتی بعد گفتم :«تا به مقصد برسیم مرا نصیحت کنید.» گفت:«من چیزی ندارم بگویم» و بعد از اصرارم گفت:«آن قدر علم پیش‌رفت کرده که ما دیگر چیزی نمی‌توانیم بگوییم». باورش نمی‌شد بتواند چیزی بگوید که برایم مفید باشد. برای اینکه یخ را بشکنم پرسیدم:«به بچه‌های خودتان چه نصیحتی می‌کنید؟» و درست به هدف زده بودم، مثل کسی که دنبال فرصتی می‌گشته تا مهم‌ترین دغدغه‌ی شب و روزش را بیان کند، بلافاصله گفت:«بهش می‌گویم بابا اقلاً این نمازت را بیا مسجد بخوان. بیا کنار بقیه مؤمنین. نگذار آخر وقت. اول وقت بخوان که فایده داشته باشد، اما گوشش بدهکار نیست. می‌خواند، اما چه خواندنی؟! ده دقیقه مانده به آخر وقت یادش می‌افتد.» در میان صحبت‌ها اشاره می‌کند که رزمنده بوده. خدای من! ۶۳ ماه جبهه بوده است و با خود می‌اندیشم که چقدر خوب شد این پیرمرد را سوار کردم. می‌گفت:«به پسرم می‌گویم که به خاطر سابقه‌ی جبهه‌ی من معاف شدی، مدرکت هم پایین بود اما در بانک استخدام شدی، حالا به شکرانه‌ی این نعمت‌ها اقلاً نمازت را درست بخوان و با خدا باش. اما گوش نمی‌کند. تازه به لباس پوشیدن من ایراد می‌گیرد که چرا کت و شلوار نو نمی‌پوشی. بهش می‌گویم بابا مگر پیغمبر(ص) چطور لباس می‌پوشید؟ ما مسلمان هستیم یا نیستیم؟» در مورد بقیه‌ی بچه‌های محلشان پرسیدم و پاسخ داد:«جوان‌هایی داریم در مسجد، پاک! آن قدر نورانی هستند که آدم حظ می‌کند. پیغمبر ! هستند. اما اگر رفیق بگذارد! رفیق بد که نمی‌گذارد، اگر بگذارد اینها پیغمبر هستند.» (اکنون به یاد این بیت افتادم که: در جوانی پاک بودن شیوه‌ی پیغمبری ست / ورنه هر گبری به پیری می‌شود پرهیزگار )

به مقصد رسیدیم. گفتم:«مهم‌ترین درس زندگی را شما در همین چند دقیقه در گوش من گفتید. علم ماشینی کجا عقلش به این معارف قد می‌دهد؟» و گوشی تلفن همراه را بیرون آوردم و اجازه خواستم عکسی از او بگیرم. بعد گفت:«در مدرسه‌ی علمیه‌ی [...] خادم هستم. ده دقیقه به اذان صبح بلندگو را روشن می‌کنم. قرآن و اذان پخش می‌شود. هی چشمم را می‌مالم طلبه‌ها بلند بشوند اقلاً نماز خودشان را بخوانند، می‌بینم نه معلوم نیست! نگاه می‌کنی دو دقیقه مانده به آفتاب، یک دقیقه دو دقیقه مانده به آفتاب (می‌خندد) اینها هم این طور طلبه هستند! بابا این مردم تعجب‌آور اند!»

·          مطلب مرتبط: برنامهی روزانهی امام خمینی [لینک]

نظرات 8 + ارسال نظر
تقی دژاکام 13 اردیبهشت 1387 ساعت 16:47 http://ab_o_atash.persianblog.ir

سلام
بسیار استفاده کردم
متشکرم

سلام بر شما
دعا بفرمایید.

بسم الله
سلام
خیلی زیبابودتشکر
اون جمله درجوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است ...راداداشم باخط خوش نوشته و سالهاست که قاب کرده و بانگاه به ان سعی کردیم خوب باشیم وخوب عمل کنیم.ازاینکه افرادی هستندهنوز درموردنمازاول وقت توصیه می کنند مخصوصابرای جوانان خوشحالم.کاش همه جوانان نصیحت پذیربودند.
موفق وموید باشید
الله مددتون

به نام خدا
سلام
با خواندن نظر شما اشکم جاری شد. از اینکه می‌بینم جوانانی هستند که قدر خودشان را و قدر پاکی‌شان را می‌دانند ...

خیلی دعا بفرمایید.

صدارت 13 اردیبهشت 1387 ساعت 18:04 http://adabottollab.parsiblog.com

سلام علیکم
یاد معلم خودم حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی(رحمه الله) افتادم
خیلی جوونا رو توصیه به نماز اول وقت می‌کرد، مخصوصا طلبه‌های جوان را . در کتاب آداب الطلاب هست. ان شالله در آینده به رهنمونهای استاد پیرامون نماز هم خواهیم رسید
در پناه حق محفوظ باشید

سلام
دعا بفرمایید.

ترنم 13 اردیبهشت 1387 ساعت 18:55 http://homeland.parsiblog.com

سلام
ایول.خیلی ناز بود....

سلام
متشکرم

سید فرهاد 13 اردیبهشت 1387 ساعت 20:44 http://pakmardan.blogfa.com

سلام و صد سلام برادر عزیز دلاورم.
راستش میخوام خدمتتون عرض کنم دستت طلا .بخدا این مطلبی که نوشته ای خیلی دل نشین و زیبا بود.برادر خوبم در حایل که مطالبتان را میخواندم بریا یه لحظه احساس کردم که در شهر مقدس قم هستم ودر گوشه ای همچون ره گذری شاهد گفتگوی شما هستم .بد جوری حالم گرفته شد بهتر خدمتتون عرض کنم بد جوری دلم سوخت به مولا علی قسم.
بنازم به این همه غیرت و فهم و شعور این دلاور و رزمنده ای که این گونه نصیحت نموده وکلام حق را بیان نموده .
امیر عباس عزیز خیلی زیبا بود مطلبتان دست حق یارتان.
برادر کوچک و دعا گویتان سید فرهاد از غربت غریب
برادر خوبم از شما خواهشمندم اگر مسیر شما از کنار حرم مطهر بی بی گذشت سلام گرم و دل شکسته ام را خدمت خواهر بزرگوار امام هشتم ع برسانید.بی بی جان خیلی حرفا دارم براتون کمکم کن تا پابوستان مشرف شوم.
بی بی تو را سو گندت میدهم به پهلوی شکسته فاطمه زهرا کمکم کن.
جانم فدایت یا زهرای مظلوم

سلام برادر دلاورم
نایب الزیاره و دعاگو خواهم بود.
موید باشید.

رجبی 14 اردیبهشت 1387 ساعت 08:53

سلام جالب بودشاید بگم خییییییلی جالب بود
ممنون یا علی

سلام
متشکرم

موسوی 14 اردیبهشت 1387 ساعت 15:34 http://kashanhami.blogfa.com/

سلام
جالب بود
لینکش کردم
با مطلب ‹‹ ایران بعد از احمدی نژاد ›› به روزم.

درسال ۶۲ در محضر استاد اخلاق آیت الله مظاهری بودیم .یکی از دوستان پرسیدند چه کنیم که توفیق نماز شب داشته باشیم ؟ ایشان فرمودند: ممکن است نماز شب شما را خسته کند و نمز صبحتان قضا شود .نماز صبحتان را قضا نکنید .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد