نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

سقوط آزاد نکنیم

حتما تا به حال ورزش صخره نوردی را از تلویزیون تماشا کرده‌اید ؛ ورزشکار با دقت جای دست و جای پا انتخاب می‌کند و با ظرافت بالا می‌رود و امتیاز کسب می‌کند. اما ناگهان با یک اشتباه کوچک، یک غفلت، یک لحظه عدم تمرکز و با یک لغزش به کلی از صخره جدا و پرتاب می‌شود. این حکایت حال ما در تمام عمر و به ویژه در ماه مبارک رمضان است. با زحمت و قدم به قدم به انجام فرامین الهی مشغول هستیم و ناگهان با کمترین لغزشی به پایین پرتاب می‌شویم.

ادامه مطلب ...

ان الله مع الصابرین

هم زمان با چهارمین روز ماه مبارک رمضان دیشب ضیافت افطاری بسیار توپی در ویلای اختصاصی یکی از خادمین احزاب چندم خردادی برقرار شد. در این مراسم سراسر افطاری، حجت الپارسال هرمنوتیک طی سخنانی سرپایی حضور خود در رقابت ریاست جمهوری آینده را محتمل دانست. وی که در باره اهمیت روزه‏خواری جوانان در ماه رمضان سخن می‏گفت اضافه کرد: مگر ما برای جوانانی که لازم است بیایند به ما رأی بدهند چکار کرده‏ایم که حالا بگوییم بیایند روزه هم بگیرند؟ وی سپس به فواید اعلام زخم معده در این ماه اشاره کرد و گفت: اگر فقط با یک دست چلوکباب ناقابل بخواهد روزه جوانان عزیز ما باطل شود، همان بهتر که باطل بشود!

ادامه مطلب ...

حسرت می‌خورم ولی راضی‌ام

قصههای تکراری: رمضان آمده است، ضیافت الهی است، شیطان به بند کشیده شده است، می‌توان پلیدی‌ها را از دل و جان زدود و می‌توان در این ماه پرونده‌ی گناهان را سبک کرد و به درجات کمال افزود. در این ماه شبی است که از هزار ماه برتر است و سرنوشت آدمی در آن شب رقم می‌خورد و می‌توان با اعمال نیک خالصانه در سرنوشت خود نقش داشت. اما ما چه می‌کنیم؟ خوب که باشیم فقط گرسنگی و تشنگی؟ گناه چه؟ نگاه به نامحرم؟ تکالیف سیاسی و اجتماعی؟ دور از جان شما که اهل دل اید عقل ما همه‌مان پاره سنگ برمی‌دارد. می‌توان به اوج رسید و عروج کرد و از اولیای الهی شد، آن گاه ما خودمان را در منجلاب می‌افکنیم و جخت ادای روزه‌داران را در‌می‌آوریم و با کلمات عربی غلیظ به هم چیز قرض می‌دهیم. واقعا «ظلوما جهولا» (به قول دوستان جوان) برای یک دقیقه‌ی ماست. 

 

الخیر فی ما وقع: بنا بود ماه مبارک را جایی دورتر از قیل و قال اجتماع باشم. یعنی خودم این گونه برنامه ریزی کرده بودم. وقتی که عملی نشد، با خود گفتم الخیر فی ما وقع. یعنی نه تدبیر خود را در این امر دخیل می‌دانم و نه کسی که پارافش می‌توانست مشکل را حل کند. او که تقدیر عالم را دست دارد این گونه خواسته و شکر که شیرینی رضایت را هم به مذاق آدمی چشانده است. حالا که یک روز گذشت، می‌بینم که امور روزمره هم مهماتی داشته که خوب است مانده‌ام و انجامشان می‌دهم و خدا را شکر. اما اگر بپرسید که آیا حسرت برنامه‌ی عملی نشده را نمی‌خوری؟ خواهم گفت:«البته که می‌خورم، ولی راضی ام.» 

 

نعمت تنهایی: گاهی شده که دوستانتان دلتان را بشکنند؟ شده که احساس تنهایی بکنید؟ شده فکر کنید مضامین بلندی در اندیشه دارید که هیچ کس – حتی نزدیک‌ترین بستگانتان - نمی‌توانند در فهمش با شما شریک شوند؟ اصلا تا حالا کسی دلتان را شکسته؟ نمی‌شود که پاسختان منفی باشد. می‌خواهم بگویم به جز خدا به هر که دل بدهید شکسته خواهد شد. تقصیر بنده است که یادش می‌رود دلش را به که هدیه کند! اصلاً می‌خواهم بگویم این تنهایی و این دل‌شکستگی هم نعمت خداست. برای این است که در اختلاط و شادی با دیگران راه خود را گم نکنید. برای این است که بدانید باید با او که قادر مطلق است نجوا کنید. برای این است که رو به درگاهش آورید، خود را به خاک بیندازید، اشکی بیفشانید و زلال شوید. همین رو آوردن و خاکساری و زلال شدن اولین پاداش شماست و بعد هم که خواجه خود صفت بنده پروری داند!

 

رنج کلید گنج است: گنج هست، همه هم می‌‌توانند به آن دست یابند، اما بدون رنج و مشقت محال است. هدفتان در زندگی چیست؟ اگر مشخصش کرده‌اید و اگر آن همه متعالی است که ارزش همه نوع مجاهدت را دارد، پس معطل نکنید. یا علی! زحمت و تلاش و صبر و توکل و بعد گنج مبارکتان باشد.

دعا بفرمایید.

ویزای بهشت منتشر شد

سرانجام پس از حدود دو سال انتظار، «مجموعه داستان ویزای بهشت» توسط انتشارات صریر (بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس) منتشر شد. این مجموعه شامل 9 داستان کوتاه است که همه‌ی آنها برگزیده‌ی جشنواره‌های کشوری هستند.

 طرح روی جلد

در مورد این اثر گفتنی است:

  • رتبه‌های داستان‌ها و سوابق نویسنده در کتاب ذکر نشده که بنا به خواست خودم بوده است. حتی در مورد حق التألیف تا قبل از پرداخت صحبتی نکردم. یکی از ناشرین خصوصی مطرح و معتبر آمادگی چاپ کتاب را داشت، اما علی‌رغم نظر دوستان دل‌سوز، دلم می‌خواست این مجموعه را صریر بیرون بیاورد و به همین دلیل تلاش کردم برخوردم با دوستان عزیزم در نشر صریر، به گونه‌ای باشد که به قول معروف آب در دلشان تکان نخورَد.
  • کمترین انگیزه‌ای برای چاپ کتاب با نام عباس جعفری مقدم (نامی که دوستان اصلی می‌دانند) نداشتم و کسی که با اصرار از این جانب خواست دست کم یک مجموعه از آثار داستانی‌ام در باب دفاع مقدس را با نام مشهور بیرون آورم، برادر ارجمندم جناب آقای حاج مجتبی شاکری (عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی) بود. به این دلیل و بنا به زحمتی که طی سال‌ها، در جهت رشد این جانب داشته‌اند، شایسته بود در پیشانی کتاب متن تقدیمی به ایشان نقش بندد، اما به دلایلی این کار انجام نشد. مهم‌ترین علت همان بود که در بند یک آمد.
  • به همکاران عزیزم، طیفی که گمان می کنند تا زمانی که یک اثر هنری، ارزش های ناب دفاع مقدس را نکوبد نو نیست و فاقد نگاه تازه است، توصیه می کنم بار دیگر این داستان‌ها را با دقت بخوانند و صرف نظر از شعارهای معروف و ژست‌های شبه‌روشنفکری، ببینند که با حفظ ارزش‌ها هم می شود – و باید – داستان‌های تأثیر گذار نوشت. حالا قلم بنده ناتوان است، شما که بحمدلله در داستان‌نویسی سرآمد هستید، به آغوش مبارک ارزش‌های دفاع مقدس برگردید و قلمتان را وقف اعتلای ارزش‌ها نمایید. مبادا دچار پزمدرنیسم(!) شویم.
  • خیلی خیلی خیلی سخن ناگفته دارم. ترجیح می‌دهم سکوت کنم و در پناه خلوت‌هایم به قولی که به سردار شهید آقا مهدی زین الدین داده‌ام، جامه عمل بپوشانم.
  •  شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ... .

پی نوشت:

1-      داستان کوتاه «ویزای بهشت»، یعنی یکی از آثار مهم این مجموعه، همان داستان معروف است که نشریه یا لثارات گمان کرد واقعی است و به همین عنوان چاپ کرد و بعد خبرگزاری‌ها هم نقل کردند و سایت سازمان اسناد انقلاب اسلامی هم به عنوان واقعیت ثبتش کرد. هنوز هم خیلی‌ها باور ندارند که ماجرای این اثر زاییده ی تخیل این جانب است. ماجرای ویزای بهشت و اصل داستان و نظرات جالب مخاطبین را ببینید [لینک]

2-            این هم داستان فرجام از همین مجموعه [لینک]

3-            این هم بریده‌ی داستان مرد طوفان [1] [2]

ما مانده‌ایم و بغض گلوگیر انتظار

اشاره: نام شاعر را نپرسید، از کجا باید بدانم؟

امروز جمعه نیست ولی دلشکسته‌ام

                        زیرا به انتظار ظهورت نشسته‌ام

یکشنبه‌ای است تلخ ، نه یکشنبه‌ای سیاه

                        یک جمعه‏ی جدید خیال تو، اشک و آه

آقا، شکسته بغض قلم را غم زمین

                        بگذار تا بگویم از این قرن آهنین

از التهاب نقشه‏ی جغرافیای شوم

                        از مرزهای له شده در سایه‏ی هجوم

از برج‌ها که در تب افسانه‌ای مدرن

                        تبدیل می‌شوند به بتخانه‌‌ای مدرن

از خشم بمب‌های اتم، نقشه‌های جنگ

                        اندیشه‌های وحشی تیمورهای لنگ

از فصل خواب و وحشت کابوس‌های شوم

                        تکثیر بی‌نهایت ویروس‌های شوم

از مرگ اعتماد به دست شغادها

                        از غفلت بهار، شبیخون بادها

دارد دوباره قلب قلم تیر می‌کشد

                        تاریخ را چه تلخ به تصویر می‌کشد

حالا زمان به مرز تحجر رسیده است

                        یعنی که فصل مرگ تفکر رسیده است؟!

در هر بهار رویش پائیز را ببین

                        تکرار تلخ، یورش چنگیز را ببین

تکرار تلخ فاجعه، تهدید، انفجار

                        آیین جهل، زنده بگوری و انتحار

آقا ببین تهاجم اصحاب فیل را

                        فرعونیان خفته در امواج نیل را

در جست و جوی هیچ تب جنب و جوش را

                        تزویرهای این همه آدم فروش را

دیگر شکسته حرمت سنگین نام‌ها

                        در عصر انتقام، ترور، قتل عام‌ها

حالا بت بزرگ تبر را شکسته است

                        دروازه‏ی حقوق بشر را شکسته است

نمرودها دوباره خدای زمین شدند

                        بت‌ها، پیمبران دروغین دین شدند

حالا درون قصه‏ی مادر بزرگ‌ها

                       ‏یوسف رها شده است در آغوش گرگ‌ها

حتی قطار آدمیت واژگون شده است

                        ایثار رنگ باخته، نوعی جنون شده است

قانون ظلم در رگ تاریخ جاری است

                        دنیا هنوز در هوس برده داری است

عصر مدرن وارث مشتی ژن است و هیچ

                        اندیشه‌اش تصرف اکسیژن است وهیچ

دارد دریچه‌ها همه مسدود می‌شود

                        سر چشمه‏ی امید گل آلود می‌شود

ما مانده‌ایم وحسرت نانی کپک زده

                        با سیب‌های سرخ جهانی کپک زده

ما مانده‌ایم و صفحه‏ی شطرنج زندگی

                        با مهره‌های له شده از رنج زندگی

ما ماند‌ایم و حسر ت تفسیر انتظار

                        ما مانده‌ایم و بغض گلو گیر انتظار

ده قرن انتظار، نه، ده قرن خون دل

                        آقا چه‌ها گذشته به تو؟ مانده‌ام خجل

آقا بگو، بگو که تو از ما چه دیده‌ای؟!

                        آری بگو، بگو که چه از ما کشیده‌ای؟!

ما در یقین به سینه‏ی خود مهر شک زدیم

                        حتی به زخم وا شده‏ی تو نمک زدیم

یک عده جیره‌خوار مدرنیسم‌ها شدیم

                        در جنگلی به نام تمدن رها شدیم

یک عده هم جدا شده از عصر آ‌هن‌اند

                        حرف از ظهور پست مدرنیسم می‌زنند

حرف از ظهور پوچی و تردید بی‌دلیل

                        مرگ حقیقت وخرد و سنت اصیل

یک عده در گرسنگی و فقر سوختند

                        ایمان به نرخ لقمه‏ی نانی فروختند

یک عده با یزید و معاویه ساختند

                        قرآن به روی نیزه نشاندند و باختند

یک عده از حقیقت تو دور مانده‌اند

                        در انتظار یخ زده محصور مانده‌اند

مفهوم انتظار تو را ترک کرده‌اند

                        آیا دعای عهد تو را درک کرده‌اند؟

گفتند: انتظار همان بی‌قراری است

                        تنها دعا و گریه وشب زنده‌داری است

مفهوم انتظار تو این چند واژه نیست

                        آقا خودت بیا و بگو انتظار چیست؟

این دردها حکایت و افسانه نیستند

                        تنها شکایتِ دل دیوانه نیستند

این دردها  حقیقت مسموم عالم‌اند

                        شمشیرهای آخته‏ی ابن ملجم‌اند

از فرقه‌ فرقه تفرقه دلخسته‌ایم ما

                        ده قرن می‌شود به تو دل بسته‌ایم ما

از هر سر جدا شده، بگذار بگذرم 

                        از زخم‌های وا شده بگذار بگذرم

بگذار بگذرم که پُرم از گلایه‌ها

                        آقا بیا که خسته شدم از کنایه‌ها

امروز هم به یاد تو کم کم گذشت و رفت

                        مانند جمعه‌های پر از غم گذشت و رفت

آری گذشت و باز نگاهم تو را ندید

                        فردا دو شنبه است؟ نه ؛ یک جمعه‏ی جدید!

خسرو شکیبایی را تدریس کنید

بازگشت من از سفر، مقارن شد با آغاز سفر خسرو شکیبایی و اگر این اتفاق نبود حالا حالاها یادداشتی را از این‏جانب در نت نمی‏دیدید. همیشه گفته‏ام نویسنده فقط وقتی حق دارد بنویسد که مایه (سوژه) یقه‏اش را محکم گرفته و او ناگزیر از نوشتن باشد. اما حالا گویی غم نه یقه، بلکه گلویم را گرفته و مجبورم بنویسم. آنها که از پرت‏وپلا و پرگویی بدشان می‏آید لطفاً از همین‏جا راهشان را کج کنند و بروند. حال خوشی ندارم و این یادداشت یحتمل پرت و پلا و طولانی خواهد شد.

 


نابغه سینمای ایران: مرحوم خسرو شکیبایی

اگر بخواهیم سه بازیگر برتر سینمای ایران (اعم از مرد یا زن) را نام ببریم، قطعاً یکی از آنها خسرو شکیبایی است. دیگری مسلماً استاد عزت الله انتظامی و سومی هم احتمالاً پرویز پرستویی خواهد بود. برای من یکی از جذابیت‏های سینما خسرو شکیبایی بود. در دوران دانشجویی که کمتر جاذبه‏ای قادر بود مرا از دنیای معادلات دیفرانسیل و فرمول‏های مدار و صد البته از بیم و هراس نتایج پایان ترم بیرون بکشد، اگر فیلمی اکران می‏شد که خسرو شکیبایی در آن ایفای نقش کرده بود، حتماً شماری از دوستان را با خود همراه می‏کردم و راهی سینما می‏شدم. کارهای تلویزیونی او هم به همچنین. شخصیت بزرگی چون مرحوم مدرس، برای من همانی است که شکیبایی بازی کرد و «روزی روزگاری» با آن همه زیبایی‏های بصری و معنوی‏اش، دست کم برای من، بدون شکیبایی (مراد بیک) ارزشی نداشت.

یک تصویر ثابت که از او در ذهن من نقش بسته، مربوط است به زمانی که داخل خودرو آماده حرکت نشسته بودم. خسرو شکیبایی نزدیک کیوسک روزنامه فروشی جلوی سینما شهر قصه ایستاده بود و بند کیفی قهوای روی شانه‏اش بود و دست راستش روی کیف بود. در طول خیابان به طرفی حرکت کرد، انگار پشیمان شده باشد، ایستاد و به سمت دیگر بازگشت. باز هم پشیمان شد. لختی درنگ کرد و بازگشت. با خودم گفتم این خودِ «هامون» است. شکیبایی دوست داشتنی بود، اما در این نمای واقعی که شاید تنها بیننده‏اش من بودم، روح مواج و در عین حال ساده و لطیف شکیبایی را دیدم و شیفته‏ی او شدم. اگر چه همه‏ی آدم‏ها ظاهری دارند و باطنی، اما با این عقل ناقص خودم گمان می‏کنم که شکیبایی ِ  پنهان، آن همه بزرگ و مواج و تودرتو بود که شُمای غریبه، از ظاهر او به هیچ روی نمی‏توانستید به روحیات و احساس و عواطف و اندیشه‏‏اش پی‏ببرید. شاید فقط همسر او و شاید فقط معدودی از اساتید این فن بتوانند درکی نزدیک به حقیقت از شخصیت خسرو شکیبایی داشته باشند، بی‏آنکه بتوانند حتی به درستی آن را بیان کنند!

اما آنچه برای همه‏ی ما ملموس است و از شکیبایی، یک بازیگر جاویدان ساخته است، بازی‏های تمام عیار اوست. شکیبایی یک ستاره نبود، او فوق ستاره بود، او نابغه‏ی سینمای ایران بود. یکی شدن با نقش و استفاده از تمام ظرفیت‏های آدمی برای ایفای نقش در خسرو شکیبایی آن همه بارز بود که می‏توان او را تدریس کرد. خسرو شکیبایی به تنهایی یک سبک کلاسیک است و این کامل‏ترین جمله‏ای است که می‏توان در باره‏ی او گفت. کاش مدرسین بنشینند و برای پلان به پلان بازی‏های او طرح درس بنویسند.

مخاطب عام نیز که از اصول سینما کمتر می‏داند، آنچنان جذب هنرنمایی او می‏شود که به او علاقه‏مند می‏شود و به او عشق می‏ورزد. شکیبایی وقتی هامون را بازی می‏کند، مخاطب تا مدت‏ها حاضر نیست که خسرو شکیبایی را به رسمیت بشناسد و او در سایه‏ی هامون گرفتار می‏شود و تا سال‏ها هامون می‏ماند. وقتی که شکیبایی یک پدر احساساتی و هنرمند است (خواهران غریب) مخاطب از سینما که بیرون می‏آید دلش می‏خواهد برود این پدر را ببیند و دستانش را ببوسد. وقتی «مراد بیک» را در «روزی روزگاری» می‏بینید، فقط مراد بیک است، یعنی یک راه‏زن که شخصیتش به مرور دست‏خوش تغییر می‏شود و به کمال انسانی می‏رسد و شما هر چه هم که اهل فن باشید، در تماشای اول خسرو شکیبایی را نمی‏بینید و فقط مراد بیک را به تماشا خواهید نشست!

شکیبایی در دوران پرکاری و حتی این اواخر در چند تله فیلم کم اهمیت هم بازی کرد که خودش و دیگران می‏دانستند که به سابقه‏ی هنری او نمی‏افزاید و شاید تنها فیلم جدی‏ای که بتوان به بازی شکیبایی در آن خرده گرفت، «سرزمین خورشید» به کارگردانی احمدرضا درویش باشد. وقتی در بخش نشست سینمایی جشنواره فرهنگی-هنری-دانشجویی «برگ سبز» (دانشگاه علم و صنعت) از درویش در باره‏ی نوع تعاملش با شکیبایی پرسیدم، حاضر نشد جوابی بدهد و به هنگام اکران فیلم که در کنار او نشسته بودم، وقتی دانشجویان به یکی از حرکات شکیبایی خندیدند، درویش با ناراحتی گفت:«نه نه، آنها نمی‏فهمند. آنها به خاطر سابقه ذهنی از خسرو شکیبایی به او می‏خندند، اینجا اصلاً خنده ندارد» و شاید این مشکل را شکیبایی هم با درویش داشته است، کسی چه می‏داند؟

حالا شکیبایی پرکشیده است و خسرو سینمای ایران دیگر در میان ما نیست. آن هم درست در زمانی که سینمای عزیز ما زمین‏گیر شده و امثال شکیبایی بیش از هر زمان دیگری می‏توانستند به نجات آن کمک کنند و ای کاش او چند سال دیگر نیز می‏زیست. شکیبایی به سوی دوست پرکشیده و خانواده و دوستان و جامعه هنری و هنر دوستان را داغ‏دار کرده است؛ اما او نیازی به بزرگ‏داشت مسئولین ندارد. خسرو شکیبایی بزرگ است، به شهادت هنرنمایی‏ و نبوغش و به شهادت مهربانی و فروتنی‏ای که از او به یادگار مانده است. تا فیلم و سینما طرف‏دار دارد نام شکیبایی بر سر زبان‏ها خواهد بود و بار دیگر تأکید می‏کنم که ای کاش اساتید «خسرو شکیبایی» را تدریس کنند.

وقتی به سراغ من آیی که نیستم

گفتم آهن دلی کنم چندی             ندهم دل به هیچ دلبندی

سعدیا دور نیک‏نامی رفت               نوبت عاشقی است یک چندی

 

السلام

سفری در پیش دارم. مدتی این صفحات به روز نمی‏شوند. چندی از مزاحمت ایمیل‏های بنده در امان هستید.

نمی‌دانم کی بتوانم به این چند صفحه برسم و غباری بزدایم؟ و نمی‏دانم بار دیگر مجالی خواهم یافت تا به دنیای سحر انگیز وبلاگستان سری بزنم و اثری برجای گذارم یا خیر؟ همه چیز را به تقدیر می‏سپارم.

و باز هم السلام. این سلام وداع است، به رسم عرب ؛  یعنی: خداحافظ.

گریز

به خاطر دل علی(علیه‌السلام) اگر از حضرت زهرا (سلام الله علیها) بپرسیم:«چرا وصیت فرمودید که در تاریکی شب غسلتان دهند؟» شاید پاسخ دهند که نمی‌خواستم حضرت امیر (علیه‌السلام) آثار جراحت را ببینند. در روایت است وقتی که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گریه‌ی سختی کردند، حضرت امیر (علیه‌السلام) پرسیدند:«چرا گریه می‌کنی؟» دختر رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌واله) پاسخ دادند:«گریه‌ام برای غم‌ها و حوادث ناگواری است که بعد از من به شما می‌رسد» و حضرت امیر (علیه‌السلام) جمله‌ای گفتند که فقط از زبان مولا برازنده است:«گریه نکن! سوگند به پروردگار که این حوادث، در راه خدا، برایم کوچک است.»

 

علی (علیه‌السلام) انسان کامل داغی به عظمت رحلت جانگداز دختر رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌واله) را فقط انسان کامل می‌تواند تاب بیاورد و چه کسی از حضرت امیر (علیه‌السلام) برای پاداش صبر این مصیبت بزرگ، شایسته‌تر است؟!

 

دخترم با تو چه کرده بود؟ روز قیامت که می‌شود، جماعت فوج فوج می‌آیند. چهارده معصوم (علیهم السلام) جلو می‌ایستند. پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌واله) با شخصی رو به رو می‌شود. فقط یک کلمه می‌پرسد، فقط یک کلمه! می‌فرماید:«دخترم با تو چه کرده بود؟!»

دیوانه‏ای سنگی به چاه انداخت / اندر حکایت توقیف خبرگزاری فارس

 

خبرگزاری فارس سه روز توقیف شد. آن هم در عجیب‏ترین حالت و بدون مبنای حقوقی. اگر بر اصحاب رسانه و خبرگزاری‏ها، رعایت اخلاق حرفه‏ای ضروری است، بر عوامل قانون، اعم از: قانون‏گزاران، قضات، وکلا و مجریان، رعایت اخلاق حرفه‏ای ضروری‏تر است!

اینکه شخصی ۲۰ دقیقه پس از نیمه‏شب با فارس تماس بگیرد و خبر توقیف ۳ روزه‏ی یک خبرگزاری را اعلام کند، صدالبته حرفه‏ای نیست. و اینکه هنوز هم به درستی معلوم نیست چه ساز و کاری باعث این تصمیم عجیب و غریب شده و چگونه اعضای هیئت نظارت بر خبرگزاریهای غیردولتی در نیمه شب حضور به هم رسانیده‏اند، جلسه تشکیل داده‏اند، خبرگزاری فارس را توقیف کرده‏اند و بلافاصله خبر را در خبرگزاری وابسته به وزارت ارشاد منتشر کرده‌اند، کاملاً غیرحرفه‏ای و شبیه یک شبیخون پر رمز و راز است! اگر هم چنین فرض غیرمعقولی صحیح باشد و جلسه‏ای در وقتی نامعمول تشکیل شده باشد، باید پرسید چه مسئله‏ی حیاتی‏ای در میان بوده که خانم‏ها و آقایان محترم، نصفه‏شبی اتاق جنگ تشکیل داده‏اند و یک خبرگزاری پویا و اصولگرا را به اشد مجازات (بیش از این در وسعشان نبوده) محکوم کرده‏اند؟!

می‏گویند خبر جا‏به‏جایی احتمالی رئیس کل بانک مرکزی، باعث این برخورد شتاب‏زده بوده است. مگر دولت محترم بارها و بارها چنین تغییراتی را نوآوری و در جهت بالارفتن سطح کیفی کابینه و دولت اعلام نکرده‏اند؟ مگر ریشه‏ی بسیاری از مشکلات را در سیستم بانکی کشور نجسته‏اند؟ مگر از مدت‏ها پیش احتمال جابه‏جایی در ریاست کل بانک مرکزی در رسانه‏ها طرح نشده است؟ پس چگونه به‏یکباره و عجولانه با فارس برخورد می‏شود؟ این همه اخبار دروغ و مغرضانه در خبرگزاری‏ها پخش می‏شود و کسی حواسش نیست، آن‏گاه با خبرگزاری‏ای برخورد می‏شود که همواره - به‏درستی و از روی عدالت – حامی دولت محترم بوده است!

داستان آن همه سوررئال و فراواقعیت‏گراست که شاید نتوان هیچ‏گاه دلیل اصلی آن را یافت، اما یکی دو فرض موجود است: الف- نخست اینکه مقامی در وزارت ارشاد مشکلی با خبرگزاری فارس داشته و مترصد فرصتی بوده تا انتقام جویی کند (ان‏شاء الله که این فرض منتفی است). ب- شخص محترمی که با ریاست محترم کل بانک مرکزی لابی محترمانه‏ای داشته، خبر را در خبرگزاری فارس دیده است ؛ اگر چه این خبر در رسانه‏های دیگر هم بوده، اما آن شخص محترم چون از قوت و اثرگذاری خبرگزاری فارس درجریان(!) بوده، شخصاً و رأساً مقدمات و مؤخرات کار را فراهم می‏کند و بعد خودش هم رأساً با فارس تماس می‏گیرد و باقی قضایا. با توجه به اینکه کم و بیش با ساز و کار بخش‏های نهاد ریاست جمهوری آشنایی دارم، این تصمیم نمی‏تواند از یک فرآیند سالم در آن نهاد محترم منتج شده باشد، لذا در چنین فرضی فقط می‏توانیم بگوییم دیوانه‏ای سنگی به چاه انداخته است که صد عاقل هم نمی‏توانند آن را بیرون آورند!

 

پی‏نوشت: ۱- از یازده‏سالگی که ناخودآگاه داستانکی نوشتم و در کیهان بچه‏ها چاپ شد، تا کنون قلم را غلاف نکرده‏ام و سابقه‏ی کار ِ اطلاع رسانی را نیز در کارنامه (بخوانید رزومه) دارم. در این مدت به جرئت می‌توانم بگویم حرفه‏ای‌تر، صادق و مخلص‌تر و اثرگذارتر از خبرگزاری فارس ندیده‏ام. ۲- در مورد این توقیف عجیب و غریب هم خبرگزاری فارس بسیار حرفه‏ای و عاقلانه عمل کرد و نشان داد وقتی هدف انجام تکلیف و جلب رضایت پروردگار است، این ناملایمات به راحتی قابل هضم است. ۳- این ماجرا دستاوردهایی هم داشت که البته به مسبّبش جایزه تعلق نمی‏گیرد. کما اینکه وقتی مثلاً حضرت امام(ره) فرمودند که جنگ تحمیلی برای ما نعمت بود، کسی به صداّم پاداش نداد !!! ۴- یکی از دستاوردها این بود که اگر در آینده لازم باشد با رسانه‏ای برخورد قانونی شود، کسی نمی‏تواند بگوید دولت با منتقدین نامهربان است و می‏توان برخورد با فارس را مثال زد. اگر چه به اعتقاد بعضی‏ها، دولت محترم برای حفظ وجهه تا کنون با منتقدین بی‏انصاف فقط ملاطفت و مهربانی پیشه کرده و اگر گاهی قاطعیتی هم هست، نصیب دوستان همدل گشته است!

۵- بد نیست ریاست محترم محبوب و مکتبی جمهوری اسلامی ایران، جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد، بر دیوانگان احتمالی گوشه و کنار نهاد ریاست جمهوری، اشراف داشته باشند، تا از تکرار «خطاهای دشمن شاد کن» جلوگیری شود.

 

لینکهای مرتبط :

- توقیف سه روزه خبرگزاری فارس با حکم وزارت ارشاد [لینک]

- توقیف سه روزه خبرگزاری فارس پایان یافت [لینک]

موج‌های وبلاگی ، وبلاگ نویسان موجی

خوش‏بختانه محیط اینترنت در چند سال اخیر به خوبی با کاربران مؤمن و متعهد و انقلابی پوشش داده شده است. اگر چه نهادهای فرهنگی کشور نیز کم و بیش در این زمینه فعال هستند ؛ و اگر چه اشخاص یا مؤسسات خصوصی نیز سهم نسبتاً خوبی در این امر دارند، اما این کاربران خوش ذوق و هدف دار هم‏وطن هستند که از روی علاقه و تعهد – و اغلب خودجوش – از این امکان بالقوه استفاده می‏کنند. چرا که نهادهای رسمی اغلب کارهای مقطعی می‏کنند و اشخاص حقیقی و مؤسسات خصوصی – بنا به اظهارات اغلبشان – نگاهشان بیش و پیش از هر چیز اقتصادی است که خرده‏ای هم بر ایشان وارد نیست.

در میان وبلاگ نویسان، برخی بنا به نقاط قوتی که دارند شاخص می‏شوند و خواسته یا ناخواسته دوستان و دشمنانی برای خود پیدا می‏کنند. این گروه در مواجهه با مسائل گوناگون، گاه یادداشتی منتشر می‏کنند که خود به خود یک موج وبلاگی را ایجاد می‏کند. مطلب ایشان مانند سنگی که به برکه‏ای فرود آید، امواج زیادی را ایجاد می‏کند و دغدغه‏ی ایشان منتشر می‏شود. تفاوتی نمی‏کند که در متن یادداشت از همکاران وبلاگ نویس دعوت به نوشتن شده باشد یا خیر، مهم‏ترین عنصر در ایجاد موج وبلاگی، دقت نظر و وقت شناسی وبلاگ نویس شاخص و میزان اهمیت موضوع طرح شده می‏باشد.

گاهی نیز موضوعی آن همه برجسته می‏شود که بدون اینکه کسی پیشگام باشد، وبلاگ نویسان به صورت خودجوش در آن باره می‏نویسند و پست ارسال می‏کنند. این مورد را می‏توانیم با نام جنبش وبلاگی یاد کنیم.

اما مسئله این است که مدتی است وبلاگ نویسانی – اعم از شاخص یا غیر شاخص – در صدد ایجاد امواج یا جنبش‏های مصنوعی هستند. بنده – به عنوان یک وبلاگ نویس صد در صد معمولی - شخصاً با این پدیده مشکل دارم. اگر چه همواره این حرکات – ولو مصنوعی – خالی از فایده نیست، اما اعتبار این نوع فعالیت‏ها را بسیار پایین می‏آورد و به مرور ممکن است وبلاگ نویسان – به ویژه آنها که توانمندتر هستند – نسبت به عموم این نوع دعوت‏ها بی‏تفاوت شوند.

من این امواج را به تکبیرهای میان سخن‏رانی‏ها تشبیه می‏کنم. گاهی واقعاً جای تکبیر است، که اگر کسی فریاد بکشد تکبیر، اتفاق مبارکی رخ می‏دهد و موضع ناطق تأیید و تثبیت می‏شود. گاه آنچنان موضوع روشن است که ناخودآگاه ده‏ها نفر شروع به تکبیر می‏کنند و گاه کسی برای طرح خود و یا حتی صادقانه و از روی موقعیت ناشناسی فریاد می‏زند «تکبیر» و نتیجه هم که معلوم است.

حالا تصور کنید شخصی که می‏خواهد فریاد تکبیر سردهد، پیشاپیش با دیگران هماهنگ کند و بگوید: «وقتی گفتم تکبیر سنگ تمام بگذارید» و دیگران هم بنا به رسم دوستی یا رودربایستی قبول کنند. اخیراً به این شیوه نیز موج‏های وبلاگی ایجاد شده و طرف با زمینه‏چینی قبلی و برای اینکه یخ کار حسابی بگیرد، ابتدا با چند نفر هماهنگ می‏کند و آن چند نفر هم هر کدام با چند نفر هماهنگ می‏کنند و به شیوه‏ی هرمی، یک مسیر مشخصی که تضمین شد، آن گاه توپ را در می‏کنند! به نظر نگارنده اگر موج، موج باشد و اگر موقعیت درست سنجیده شده باشد و اگر نوع فراخوان منطقی باشد، نیازی به این زمینه‏چینی‏ها نیست.

مشکل دیگر قالب تعیین کردن برای موضوعات است. وقتی یک وبلاگ نویس برای پرداختن به یک موضوع، شیوه یا قالبی خاص را برمی‏گزیند، نباید همان شیوه و قالب را به دیگران هم تحمیل کند. دو مورد را مثال می‏زنم و امیدوارم این بزرگواران بر این‏جانب خرده نگیرند. دو موج خوب و به‏جا از دو وبلاگ نویس شاخص و با تجربه، که هر دو به ذوق وبلاگ نویسان عنایت نداشتند و هر دو قالب ِ نامه نگاری را پیشنهاد دادند. بنده شخصاً به نویسندگان هر دو وبلاگ ارادت مخصوص و بی‏شائبه دارم و اختلاف نظرهای موردی باعث نشده کم‏ترین شکی در توانایی و اخلاص و سخت کوشی این دو عزیز داشته باشم و فراموش نمی‏کنیم که بحث ما در این یادداشت صرفاً موج‏های وبلاگی است.

این‏جانب صبر کردم موج‏های اخیر تا حد قابل قبولی جلو برود تا بداندیشانی که از اختلاف نظر وبلاگ نویسان ارزشی شاد می‏شوند، سوء استفاده نکنند. لذا اکنون با فراغ خاطر می‏توانم عرض کنم که از وبلاگ نویسان نیز انتظار می‏رود در هنگام دعوت شدن، پیش از موجی شدن(!) به خوبی فکر کنند و بهترین موضع را در پیش بگیرند. بنده وقتی برای شرکت در موج «نامه‏ای به مسیح» (پیش از آغاز موج) دعوت شدم، عرض کردم که اگر قالب تعیین نمی‏شد، خوش‏حال می‏شدم برگ سبزی تقدیم کنم و دوست دعوت کننده، ضمن تأیید نظر حقیر گفت:«چون قول داده‏ام در موج شرکت می‏کنم و الا در مورد قالب حق با شماست».

به کوری چشم دشمنان، وبلاگ نویسان مسلمان، به ویژه جوانان عزیز کشورمان در صحنه هستند و محیط اینترنت را به میدان بزرگ تبلیغ دین مبین اسلام، پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی و ‏‏حمایت همه جانبه از نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران تبدیل کردهاند.

دعا بفرمایید.

یک با یک برابر نیست

اشاره: در برخی وبلاگ‌هایم که عمر کوتاهی داشته‌اند، گاه یادداشت‌هایی دارم که حیف است گم شوند. این گونه است که به وبلاگ‌های فعالم منتقل می‌گردند. مثل همین یادداشت ؛ با من باشید!

 

در صفحه‌ی اصلی پرشین بلاگ می‌خوانیم:«... امروزه وبلاگ‌نویسی محدوده‌ی سنی خاصی ندارد و بچه‌های دبستانی تا استادان دانشگاه در این زمینه مشغول فعالیت و تولید محتوای فارسی هستند.»  با این حساب هر کس پنج دقیقه وقت صرف کند و یک وبلاگ بسازد و سپس یکی دو پست (به عمد نمی‌گویم یادداشت یا مطلب) هم ارسال نماید، می‌توانیم به او بگوییم وبلاگ‌نویس.

به همین دلیل یک وبلاگ‌نویس با یک وبلاگ‌نویس برابر نیست. از طرفی یک کلیک با یک کلیک برابر نیست! طبیعی است که در دست‌رس‌ترین ملاک ارزیابی وبلاگ، آمار بازدیدکنندگانش باشد؛ اما در عین حال که نمی‌توانیم از این شاخص چشم بپوشیم، نباید فراموش کنیم که ممکن است یک وبلاگ کم‌مخاطب بسیار بیش از یک وبلاگ پربیننده ارزش داشته باشد.

این معنا بسیار روشن است و مثال بسیار روشن‌تری هم به ذهن شما خطور می‌کند. دیگر همه می‌دانند که برای جلب کلیک کافی است عقل مکرّم را به مرخصی بفرستید و در وبلاگ به جوک و لطیفه و سکس (پوزش می‌خواهم) و فال و مقوله‌های زردی از این قبیل بپردازید. خوش‌بختانه(؟) تا دلتان بخواهد متن و تصویر و ترفند و فیلم و تنقّلات مجازی (کپیرایت این اصطلاح محفوظ است) در اینترنت موجود می‌باشد و می‌توانید با رفرنس دادن از آنها استفاده کنید و یا اینکه حواس وجدانتان را پرت کنید و آنها را کش بروید.  

مهم‌تر از همه اینکه بسیاری از کلیک‌ها به دلیل غنا و حتی جذابیت وبلاگ نیست، بلکه به دلیل وقت صرف کردن بلاگر و نظر دادن در وبلاگ‌ها جلب می‌شود و از نوع نظرات هم می‌توان فهمید که طرف از روی ادب یا رودربایستی آمده و به احتمال قوی (بر اساس شواهد) مطلب را هم نخوانده است.

این معنا خیلی روشن است، اما در مقام عمل خیلی‌ها اشتباه می‌کنند. مثلاً گاهی مشاهده می‌کنیم که یک فعال اینترنتی (این هم کپی‌رایت دارد) تنها ملاکش برای ارزیابی یک وبلاگ‌، آمار بازدید آن وبلاگ است؛ به ویژه اگر از کلیک‌ها ذی‌نفع هم باشد! به عبارتی فراموش می‌کند که آمار شرط لازم است، ولی شرط کافی نیست!

گاهی نیز بلاگرها (به عمد نمی‌گویم وبلاگ‌نویسان) شأن و جایگاه خود را فراموش می‌کنند و در مجادلات و بحث‌ها یا با بزرگ‌تر از خودشان بدرفتاری می‌کنند یا با کوچک‌ترها وقت تلف می‌کنند! یعنی ناخودآگاه خود را با دیگر بلاگرها برابر می‌بینند. البته معمولاً شکل اول رایج‌تر است، یعنی خیلی‌ها به صرف داشتن یک وبلاگ به خود حق می‌دهند که برای همه شاخ و شانه بکشند!  

آنچه اهمیت دارد اصطلاح قشنگی است که در تعریف پرشین بلاگ آمده؛ منظورم «تولید محتوا» می‌باشد. شما در مقام ارزیابی وبلاگ خودتان و دیگران ببینید تا چه حد از خجالت این اصطلاح درآمده‌اید؟!  

نظرات شما (۱۴)     لینک مرتبط: چند نوع نویسنده داریم؟ [+] 

حاشیه‏های یک وبلاگ نویس

  • سایت یک اصلاح طلب امریکایی شانصد چهره، به نام آقای دکتر(؟) برادر(؟) حسین درخشان [لینک] چند روز بعد از یادداشت امیر عباس در باره‏ی او [لینک] فیلتر شد. این جانب هر گونه دخالت خود را در این ماجرای تاریخ ساز به شدت تکذیب می‏کنم، مگر اینکه نفعی در آن باشد! حالا شاید در مذاکرات احتمالی مردادماه یا تیرماه به نتایج شگفت انگیز دیگری رسیدیم.

تعجب می‏کنم که چرا آن برادر یا آن خواهر ارزشی به شدت از ارسال ایمیل توسط بنده شکایت می‏کند؟

 

مگر امیر عباس جای چه کسی را تنگ کرده؟ مگر کدام مسئولیت را اشغال کرده که کسی آن را متعلق به خود می‏داند؟ مگر به جز دین و نظام جمهوری اسلامی و امام و شهیدان، امیر عباس از چیز دیگری می‏نویسد؟ مگر یادداشت‏های پراکنده‏ی او به اندازه‏ی خودش و نسبت به عموم وبلاگ‏ها جذاب نیست؟ پس بعضی‏ها چه مرگشان است؟!

 

  • یکی از دوستان که به جرائم اینترنتی رسیدگی می‏کند پیشنهاد داده حتماً سایتم را فعال کنم. معتقد است نسبتِ وبلاگ به سایت، مثل خط ایرانسل است به سیم کارت دولتی. تازه معتقد است بهتر است نام واقعی‏ام را بنویسم. غافل از اینکه اولاً به نوشتن در وبلاگ تأکید دارم و در حال حاضر به دات کام یا دات آی آر شدن نیاز ندارم و ثانیاً عدم ذکر نام اصلی برای مخفی کردن چیزی نیست، چرا که دوست و دشمن نویسنده‏ی وبلاگ را می‏شناسند و تأکید بر «امیر عباس» به دلیل عادت کردن مخاطبان به این هویت وبلاگی است و نه چیز دیگر.

  • اخیراً از عزیزان مسئول در پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی [لینک] خواسته‏ام به هیچ یک از مطالب این حقیر لینک ندهند. این پایگاه بسیار مفید و ارزشمند است و عزیزان خالصانه و شبانه روزی تلاش می‏کنند و برای ایشان آرزوی توفیق و سلامتی دارم.

  • از اشتغالات روزمره نمی‏نالم، اما به روز کردن همین چند وبلاگی که می‏بینید و آن چند وبلاگی که نمی‏بینید (!) باعث می‏شود کمتر بتوانم خدمت دوستان برسم و از آن کمتر بتوانم نظری ثبت کنم. لذا حتماً دوستان بزرگوار این کوتاهی را عفو می‏کنند.

  • به دلیلی که عرض شد مجبورم برای اطلاع رسانی به روز شدن فقط سه تا از وبلاگ‏ها از طریق ایمیل عمل کنم. خبر را به حدود هزار نفر می‏فرستم و عجیب است که بعضی از دوستان - به ظاهر همفکر - گاهی اعتراض می‏کنند. واقعاً چرا؟ مگر گزارش اسپم یا پاک کردن ایمیل چه خرجی دارد؟ برای خود بنده روزانه حدود 20 ایمیل می‏رسد و اغلبش را هم نمی‏خوانم، اما به فرستنده‏اش سیلی نمی‏نوازم. گاهی هم اعتراض می‏کنم، اما اعتراضم به منزله‏ی یک حرکت ارزشی در مقابل بیگانگان و دشمنان نظام است. اما تعجب می‏کنم که چرا آن برادر یا آن خواهر ارزشی به شدت از ارسال ایمیل توسط بنده شکایت می‏کند و چرا آن برادر پس از مدتی خودکشی و گفتن اینکه رسیدن ایمیل‏ها از او وقت(؟) می‏گیرد، طاقت نمی‏آورد و با من تماس می‏گیرد و خودش را معرفی نمی‏کند و بعد تماسش را تکذیب می‏کند؟ تو را به خدا یکی به من حالی کند این اعتراض‏ها چه وجهی دارد؟ مگر امیر عباس جای چه کسی را تنگ کرده؟ مگر کدام مسئولیت را اشغال کرده که کسی آن را متعلق به خود می‏داند؟ مگر به جز دین و نظام جمهوری اسلامی و امام و شهیدان، امیر عباس از چیز دیگری می‏نویسد؟ مگر یادداشت‏های پراکنده‏ی او به اندازه‏ی خودش و نسبت به عموم وبلاگ‏ها جذاب نیست؟ پس بعضی‏ها چه مرگشان است که من متوجه نمی‏شوم؟!

حسین درخشان اطلاعاتی است ؟

شمارشگر وبلاگ را که چک می‌کردم، دیدم کسانی از سایت برادر؟ حسین درخشان قلم رنجه کرده و احتمالاً یادداشت‌های این وبلاگ را با اشتیاق(!) مطالعه فرموده‌اند، یعنی «نامحرمانه» در سایت آقای برادر حسین درخشان چیز شده است! من از همین جا به تمام خبرنگاران درون‌مرز و بیرون‌مرز و بدون‌مرز اعلام می‌کنم که چی فکر می‌کردیم چی شد! منتظر بودیم که از رجانیوز لینکمان کنند، از سایت «سردبیر خودم» و «نگاه فراساختاری حسین درخشان به ایران و ورای آن» سردرآوردیم! یکی نیست به این آقای برادر حسین درخشان بگوید «خودیشو با من چیکار دارو؟» و از این حرف‌ها گذشته، باید در برنامه ۹۰ با حضور برادر مؤمن و متعهد(!) سید محمد خاتمی بررسی شود که اصولاً حسین درخشان این روزها چه مرگش شده؟ البته حضور مشارٌالیه یعنی خاتمی در برنامه ۹۰ چند ماه به طول می‌انجامد چون لازم است با برخی سازمان‌های بین المللی هماهنگی شود. نه اینکه استفاده از وسایل مخابراتی کار سختی باشد، بلکه لازم است ایشان در قالب چند همایش دانشگاهی و دعوت آکادمیک، سفری به چند کشور غربی داشته باشد، تا در اثنای این سفرها مذاکرات لازم انجام گردد و قرار مرار(!)ها چیز شود. لذا تا آن زمان، عجالتاً فرضیه های موجود را فقط طرح می‌کنیم:

 

  • گزینه‌ی الف- حسین درخشان وقتی مشروب زیادی خورده بوده در رؤیا روح مرحوم خلد آشیان کورش کبیر را به خواب دیده و از او شنیده که چو خواهی که نامت بود جاودان ؛ مکن نام نیک بزرگان نهان! درخشان که هیبت کورش کبیر را دیده بوده و آن همه کبیری را قبلاً به خواب هم نمی‌دیده، یک‌هو با وحشت از هپروت برگشته و هر چه خورده بوده پریده و چون درست رو‌به‌رویش تی.وی.۱ روشن بوده دیده که حضرت استاد خائن و وطن‌فروش (علیرضا قوری‌زاده) به تمجید(؟) از دکتر محمود احمدی نژاد می‌پردازد. این گونه او رؤیایش را صادقه یافته، به راه مستقیم (صراط الذین انعمت علیهم) هدایت شده و قلم به تأیید و تشویق مسئولین نظام جمهوری اسلامی ایران گشوده است و به گور بابای هر چی اپوزوسیون جماعت است، خندیده.

 

  • گزینه‌ی ب- حسین درخشان از ابتدا جاسوس جمهوری اسلامی بوده (با پوزش از برادران امنیتی) و حالا تقی به توقی خورده و کافه به‌هم‌ریخته و مناسبات بین‌المللی در هم فرو رفته و به پدر وبلاگ نویسان ایران دستور مخابره شده که ولو به قیمت جان عزیزت هم که تمام شود، تا می‌توانی از نظام جمهوری اسلامی تعریف کن و البته نوشابه‌های الکلی را زمین نگذار، مبادا تابلو شود!

 

  • گزینه‌ی جیم- اصلاً حسین درخشان که مغز خر نخورده! بالأخره خودش آدم است، عقل دارد، شعور دارد، وجدان دارد، معصومیت از دست رفته دارد، می‌فهمد که بابا این اصولگراها دارند از جان و دل تلاش می‌کنند تا ایران و ایرانی به اوج برسد. خوب طفلک رگ آزادگی‌اش به جنبش درآمده و خواسته برای یک مدت هم که شده راست بگوید و آزاده باشد. این که جرم نیست، هست؟ آن هم در غرب که مهد د-موک-ra-30 است!

 

  • گزینه‌ی دال- این آقای برادر درخشان یک بار که حالش خوش نبوده اشتباهی چیزکی در تأیید جمهوری اسلامی منتشر کرده. بعد اپوزوسیون جماعت که عمداً و سهواً هر که را با خود همراه نبینند جاسوسش می‌خوانند، او را جاسوس جمهوری اسلامی خوانده‌اند. دست بر قضا درخشان از این لقب خوشش می‌آید. به نوعی جوگیر می‌شود. بعد تصمیم می‌گیرد مدتی این بازی را ادامه دهد و حسابی با این برچسب حال کند.

 

  • گزینه پنج- هیچ‌کدام!

 

نکته اخلاقی: آقای درخشان! شماره موبایلت را بده در سفری که تیرماه به اروپا دارم ملاقاتی داشته باشیم. ضمناً من آدم خطرناکی نیستم!

 

عامل اصلی انفجار شیراز دستگیر شد

اشاره: این سومین یادداشتی است که در این باره قلمی می‌شود. همان‌گونه که در نخستین مقاله عرض شد: نمی‏دانم چرا وقتی این خبر را شنیدم به یاد حضرت امام خمینی(ره) افتادم و بیانات ایشان بود که از جلو چشمانم رژه می‏رفت و صدای ایشان که در گوشم می‏پیچید و آرامم می‏کرد. آخر مگر نه اینکه ما فرزندان حضرت امام(ره) هستیم و در مکتب او پرورش یافته‌ایم؟ و مگر جوانانی که از کانون ملکوتی شیراز به پرواز درآمدند و به اعلی علیین رسیدند، پیروان راستین همان امامی نبودند که فرمود:«بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‏شود»؟! حضرت امام خمینی(ره) پس از شهادت علامه مطهری(ره) در مدرسه فیضیه طی سخنانی فرمودند:«این انقلاب باید زنده بماند؛ این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست. بریزید خونها را، زندگی ما دوام پیدا می کند؛ بکشید ما را ، ملت ما بیدارتر میشود. ما از مرگ نمیترسیم و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید. دلیل ِ عجز شماست که در سیاهی شب متفکران ما را میکشید؛ برای اینکه منطق ندارید! اگر منطق داشتید که صحبت میکردید؛ لکن منطق ندارید! منطق شما ترور است؛ منطق اسلام ترور را باطل می داند!»

 

به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، وزیر اطلاعات گفت: «با تلاش سربازان گمنام امام زمان (عج) و مأموران نیروی انتظامی، عامل اصلی انفجار در حسینیه سیدالشهدای کانون ره‌پویان وصال شیراز، در یکی از شهرهای شمالی کشور دستگیر شد.» غلامحسین محسنی‌اژه‌ای امشب در گفت و گو با خبرنگاران افزود:‌ «فرد اصلی که در بمب‌گذاری مباشرت مستقیم داشت عصر امروز در حالی که قصد خروج از کشور را داشت شناسایی و دست‌گیر شد و در هنگام دست‌گیری نیز مسلح بود.»

وی با اشاره به اینکه پنج تن دیگر از عوامل این گروه تروریستی نیز شناسایی شده و از آنها مقادیری مواد منفجره و سیانور کشف شده است، خاطر نشان کرد:‌ «این افراد که همگی ایرانی هستند از قبل شناسایی شده بودند و ارتباطات آنان با کشورهای خارجی محرز شده بود.»

وزیر اطلاعات با اشاره به شناسایی سرپل اصلی این گروه تروریستی در یکی از کشورهای خارجی، تصریح کرد:‌ «این گروه تروریستی با کشورهای آمریکا و انگلیس ارتباط داشته و پیش از این نیز از طریق وزارت امور خارجه به آن کشورها اعلام شده بود اما نه تنها هیچ اقدامی در جلوگیری از اعمال تروریستی آنها صورت نگرفت بلکه حمایت نیز شدند.»

محسنی‌اژه‌ای با بیان اینکه علت عدم انتشار خبر تاکنون احتمال لو رفتن اطلاعات کسب شده و فرار عوامل اصلی بمب‌گذاری بود، تصریح کرد: «این عوامل قصد داشتند بعد از انجام بمب‌گذاری در حسینیه سیدالشهدای شیراز در نقاط دیگری نیز اقدامات تروریستی انجام دهند.»

وزیر اطلاعات با رد ارتباط این عوامل با گروه‌هایی که پیش از این مسئولیت این حادثه را بر عهده گرفته بودند، گفت:‌ «اطلاعات تکمیلی را بعد از پایان تحقیقات به اطلاع مردم خواهیم رساند.»

به گزارش فارس، ساعت ۲۱ روز بیست‌ و چهارم فروردین‌ ماه سال‌جاری بر اثر انفجار در حسینیه سیدالشهدای کانون رهپویان وصال شیراز ۲۰۲ نفر از هموطنان در حین عزاداری اباعبدالله(ع) شهید و مجروح شدند و پیش از این مسئولان احتمال خرابکاری و عمدی بودن این حادثه را رسماً رد کرده بودند.

 

پی‌نوشت: صاحب این قلم ابتدا بر اساس شواهد و تحلیل شخصی نوشت: باید به عزیزانی که وظیفه‏ی امنیت و نظم جامعه را عهده دار هستند خاطر نشان کرد که با امن نشان دادن جامعه، امنیت ایجاد نمی‏شود و راست گویی موجب ناامنی نمی‏گردد و از طرفی اقرار به وقوع یک حادثه‏ی تروریستی باعث تقویت تروریست‏های کوردل نمی‏شود و پیروزی‏ای به نامشان ثبت نمی‏کند، چرا که از یک طرف ترور و خشونت نزد ملت غیور ایران و آزادگان جهان محکوم است و از طرف دیگر بردن یک کیف به یک هیئت عزاداری بدون محافظ، کاری است که از یک بچه‏ی هفت ساله هم برمی‏آید! پس ارزش شهدای حادثه را پایین نیاورید، با مردم روراست باشید و مطمئن باشید در این صورت موجودیت بهائیت و وهابیّت بیش از پیش متزلزل خواهد شد و چهره‏ی پلیدشان منفورتر خواهد شد و علاقه و دلبستگی مردم به نظامشان دوچندان خواهد گردید. [لینک] اما بلافاصله کارشناسان اعلام کردند که خراب‏کاری منتفی است و این‏جانب هم با احترام به نظر ایشان با شجاعت نظرم را پس گرفتم. گویا دلایل امنیتی و قصد غافل‏گیری عامل اصلی باعث این پنهان‏کاری شده است و البته بنده از هر مقوله‏ای سردربیاورم، این یک قلم جنس (مسائل امنیتی) را نمی‏فهمم. حتی به دوستی که مرا مطمئن کرده بود نظر کارشناسان بر انفجار اقلام نمایشگاهی بوده، گفتم چرا به من این‏گونه گفتی؟ ایشان فرمود(!):«نمی‏خواستم در وبلاگت بنویسی» و مگر این همه برادران و خواهران شیرازی که نوشتند به کجای امنیت خلل وارد شد؟! البته به عهده گرفتن ناشیانه‏ی یکی دو گروه مجهول الهویه مرا از پیش مطمئن‏تر کرد و مهم‏تر از همه عبارت «شهادت‏گون» در پیام رهبر معظم انقلاب بود. اما یک نکته همچنان مرا در شک فرو برده بود و آن اینکه شنیدم علیرضا نوری زاده (خائن و وطن فروش) [+  +] در همان ساعات اولیه اعلام کرده که خراب‏کاری در میان نبوده است!!! و چون این مردک جز دروغ چیزی نمی‌گوید، از شما چه پنهان به نظر کارشناسان شک کرده بودم!

اما اگر مخفی نگاه داشتن اطلاعات به دست آمده، به دستگیری مباشر اصلی حادثه کمک کرده، خوشحالم که امیر عباس هم ناخواسته در این امر سهیم بوده است ؛ به هر حال برای دوستان که معلوم بود، به دیگران هم ثابت  شد که کانون ره‏پویان در مسیر درست و دشمن‌شکن گام برمی‏دارد و برای یک بار هم که شده، در ِ باغ شهادت به روی اعضای آن باز شد تا یادمان بماند که دفتر و کتاب شهادت همچنان باز است و عاشقان شهادت از وصول به آن محروم نیستند! پایان سخن، همان است که اول بار عرض شد، یعنی همان است که حضرت امام خمینی(ره) فرمودند:«خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند [...] و بدا به حال من که هنوز مانده‏ام.» [لینک]